راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست/ آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست*

عکس دستشو دیدم، عکس ساعتشو در واقع. و خب چه کنم دوسش دارم هنوزم بی‌نهایت. قربونشم رفتم تازه. سیس میدونم میدونم. 


*حافظ

جوونی پرررر

داشتیم حرف میزدیم بش گفتم رامکال اومده بود دم خونه باز. گف رامکال کیه؟ رامکالو نمیشناخت! :( گفتم ای وای دیدی چقد پیرم :))))

:|

و اما نکته‌ی دیگه اینه که حالا من دیگه واس کی کراوات بخرم؟ ففف

رامکال

برای سنجابا و گربه‌ها و اینا غذا گذاشته بودم نصف شب دیدم صدای تلق تولوق میاد، از پنجره نگا کردم دیدم یه راکون اومده داره دستاشو توو آب پرنده‌ها میشوره. بعدشم خیلی ریلکس غذای گربه‌ رو خرت خرت خورد، در همون حالِ خوردن منم قشنگ دید که از پنجره‌ تا کمر خم شده بودم داشتم نگاش میکردم. دو سه بارم باهام چش توو چش شد ولی تخمشم نبود. قشنگ به کارش ادامه داد، غذا که تموم شد یه صدای گوگولیم از خودش دراورد بعد رفت با پا توو ظرف دونه‌ها، آب گربه‌هارم تا ته خورد، بعدم بادوما و گردوهایی که واسه سنجابا گذاشته بودمو با دستای کوچولوش بغل کرد با خودش برد. پشمالوی پرروی خپل :))

*I Will Survive

یه عالمه برای خودم خریدای گوگولی مگولی غیرواجب هیجان‌انگیز جالبنگیز کردم و فدای سرم که پولامو بر باد دادم. باید دختربچه خوشکل و باهوش و مهربون درونمو خوشحال میکردم که بتونیم وسط این همه آدم بدا و بدیا، تاریکی و زخما، خستگی و خشما، همچنان ادامه بدیم و چراغ وزارت امید واهی :)) رو روشن نگه داریم، باز هی عشق بلاعوض وام بدیم، خنده اهدا کنیم و گره‌ها بگشائیم.

*Gloria Gaynor +


عزرائیل

الانم مثلاً نه که حالم بد باشه اما واقعا دوس دارم هر لحظه کارامو، در واقع مسئولیتامو زودتر به سرانجام برسونم و منتظر بشینم بیاد سراغم، بهش بگم زر نزن دستتو بده هر چه زودتر شرّ این منو از این دنیا بکن و وای به حال خودت و رئیست اگه بخواین ذره‌ای از این وجود منو برای بار دیگری یا زندگی‌ای دوباره باقی بذارین. والا.  اینهمه آدمای دیگه هس که ولع زنده موندن و دوباره زیستن دارن. رها کنید من ره دیگه.

:))

مامانم گف فردامیری سر کار؟ گفتم آره ولی دلم نمیخواد برم. گفت به خاطر هوا نمیخوای بری؟ گفتم نه به خاطر کون گشادم. انتظارشو نداش 

میشه؟

چن بارم خواستم براش بنویسم میشه تو همیشه با من دوس بمونی؟ بعد دیدم گفتن و نگفتنش فرقی نداره. چه قول و قرارایی که آدما به هم میدن و بعدشم انگار نه انگار. بهش بگم میگه معلومه که میشه قربونتم برم ولی خب تضمینی واسش وجود نداره. بنابراین نگفتم دیگه.

چش‌عسلی

داشتیم مینوشتیم اینترنتش قطع شد داش خوابم میبرد براش نوشتم وصل شدی بدون که هیچکس هیچوقت هیجا یکی رو انقدر دوس نداشته که من تو ره دوس داشتم.

میو

بهش پیشناهاد دادم اگه پیشیش مشکلی نداره منم به عنوان حیوون خونگیتش سرپرستیمو قبول کنه هنو جواب نداده :)

done ✅

let's gossip#gossiptime#mom&son qualiltytime#guilty pleasure#no worries#no care#

مبارک بادا

دخترعمه‌مم عروسی کرد ایشالا خوشبخت شه. منم در حالیکه جونم داش از شدت گرسنگی و خستگی بعد از کار در میرف، دراز کشیده بودم و زورم میومد برم یه چیز بیارم بخورم، همینجوری که یه عالمه چیزای گوگولی مگولی رندوم غیرضروری برا خودم سفارش میدادم، یادم افتاد که بهش گفته بودم اگه یه روز خواستیم عروسی بگیریم، به ننه باباهاشون کاری ندارم ولی من بچه‌ها رو حتما دعوت میکنم تا توو شادیمون شریک باشن. یعنی دیقن کاری که دخترعمه‌م نکرد :))
اون حرفم بقیه داش ولی اینو بگم یادم نره مهمتر از اون بالاییه‌س. اونو الان نوشتم یادم افتاد دانشگام رشته و شهری که میخواستم قبول که شدم دعوتشون کردم. اونی که مث داداش دوقلوم بود و اگه بین هر برنامه‌ی دیگه‌ای توو دنیا و برنامه با ما حق انتخاب داش میومد اینور، همون آدم بهم گف ببینم حالا اگه کار نداشتم شاید بیام. اون یکی که عین داعاش بزرگم بود که هر وقت هرجا میرید، چیزی لازم داش یا دستش خالی میشد در حالیکه همچنان جلو بقیه سعی میکرد ادا اژدها رو دربیاره میومد سراغ من، تا نصفه شب ساعتها برام حرف میزد یا توو بغلم گریه میکرد، گف حوصله دورهمی ندارم خواستی برام غذا کنار بذار میام میبرم. اونی که داعاش کوچیکم بود و ننه‌ش تا بیس بیس پین سالگیش میگف این توو بغل منم اینطوری آروم تالا نخوابیده گف دوستم منتظره بعدا حرف میزنیم و این که مث خواهر بزرگم بود و علنا میگف بهت حسودیم میشه ولی خوشالم که میتونم لاقل باهات جلو دیگران پز بدم :)) هم خودش مشغول بود چون اونم تازه همون سال دانشگاه قبول شد و قبل از شروع دانشگاه میخواس بره ایران عشق و حال. اون دو تام که از بس باباهه در غیاب ما، مارو توو سرشون زده بود از همون اول که همو دیدیم فکر میکردن من دشمنشونم انگار. هی مقایسه، هی رقابت، هی هن هن بی‌فرجام. بابا تو جای داداشمی تو جای خواهرمی چه حرصی به اثبات برتریت داری... حالا به هر حال اونا باهوش و با شعور و فهمیده و عاقلن. گاو منم. کودن و احمق و نفهم منم که اون تجربه رو یادم رفته بود و میخواستم عروسیمم دعوتشون کنم :))))
خوب شد که این زودتر عروس شد و اون یارو هم گذاش رف و ناخواسته به عنوان‌ ساید افکت مثبت جلوی یه اشتباه تکراری بنده رو گرف. دستش درد نکنه. 

همین.


یادمان باشد وقتی میشود جلوی فاجعه‌ای را گرفت آن فاجعه دیگر یک حادثه نیست. جنایت از سر سهل‌انگاریست. و قاتل اینبار هم مردک نالایق شکم‌گنده‌ایست که بر سر کار است. و اویی که این لمپن را بر سر این کار گماشته. و این زنجیره‌ی ننگین سر دراز دارد. 
گفتن تسلیت حالا به چه کار بازماندگان میاید؟ تلختر اینکه جز گفتن تسلیت چه کاری از ما...









#نه می‌بخشیم نه فراموش می‌کنیم.

تولد داداششم تبریک گفتم چون اون چه گناهی داره این یهو رم کرده.

کارما

البته مخاطبش کس دیگه‌ای بود که اونم برای خودش اسطوره‌ی فلانیه ولی به هر حال نوشته بود کارما اینجوریه که آدم زندگیش پر از آدمایی میشه که آدم خودش واس دیگران بوده. تصور میکنم زندگی پسر قندعسلشو پر از کسکشایی که مث خودشن و :)))

Skyfall

یادتونه میگفتم یه روز جلو همین آینه دندونام پودر میشه میریزه کف دستم؟ تعریف نکردم براتون ولی اونروز اومد و دلیلشم تنها یک اشتباه کوچیک بود که متاسفانه سالها تکرارش کردم.

بی‌دلیل :))

خیلی اوکی بودم با جداییمون فقط اون اوایل نمی‌دونم چرا گاهی توو توالت یادش میفتادم! جدی. 

همون کوه یخ و اینا

در این حد اوکی که چندین بار نگران خودم شدم از این لحاظ که چرا و چطوریه که حتی اندازه کف پای مورچه‌م از نبودنش غمگین نشدم.

نشنال‌جئوگرافی

یه چیزیم که بعدنا متاسفانه متوجهش شدم این بود که نه فقط از لحاظ پشم بلکه کلاً شبیه اورانگوتان بود و من چه عکسای ژورنالی و فرشته‌واری که ازش نگرفتم :)) خاعک واقعا. خاعک.

کار غلط یار غلط

الان اگه پایینترا رو خونده باشید ممکنه بگید طبق شواهد همچینم به نظر نمیاد اوکی بوده باشی ولی باید عرض کنم با جدائیمون اوکی بودم ولی با اشتباه بزرگی که در مورد انتخابش و شناختش کرده بودم به هیچ وجه اوکی نبودم و با اینکه از لحاظ منطقی میدونستم نمیشه این واقعیتو انکار کرد که آدمها در گذر زمان تغییر میکنن و این تغییر همیشه مثبت نیست، بنابراین الزاماً خطای تشخیص من نبوده ولی عمیقاً از دست خودم شکار بودم که احتمالات رو نادیده گرفته بودم. و متأثر بودم که خلاف طبیعت و منطقم به ثبات شخصیتش اعتماد کرده بودم. بیشتر از دست خودم و سهل‌انگاریم ناراحت بودم تا از دست دادن اویی که به غلط یار می‌پنداشتمِش.

چک آوت ✔

بسی خرسند از آنم که ميدونه، من تاریخ تولد کسی رو فراموش نمی‌کنم ولی فقط به کسی که از به دنیا اومدن و بودنش خوشحالم تبریک میگم.

ستون یا بیستون

من واسه اطرافیانم انقدر کوهم که مثلا میگن چه خبر؟ مثلاً میگم از آدمی که ١٢ سال باهاش بودم و قرار بود ازدواج کنیم جدا شدم. میگن ئه! البته خب برا تو که مسئله‌ی مهمی نیس، ایشالا اونم زنده بمونه... راستی فلان قرصو با فلان شربت یه جا بخورم طوری نمیشه؟ یا مثلاً داری میای زحمت بکش دو تام آب معدنی بگیر بیار. یا گفتی فردا صبح میری سر کار؟ و...
و خب پیش خودتون باشه ولی کاملاً حق دارن :))

درس امروز

اگر گِرد کسی بسیار گردی
اگر چه بس عزیزی خوار گردی

*عطار 

ضمن اینکه بله گاهی تاوان برتری تنهاییه و اشکالی نداره، به هر حال هر چیزی بهایی داره...

بدیهیات

یعنی اینم من باید بهتون توضیح بدم؟ ببینید عزیزانم چاییتونو شیرین کنید یه قورت بنوشید. خیلی شیرین بود درسته؟ حالا یه قاشق عسل نوش جان کنید. دوباره یه قورت چایی بخورید. چی شد؟ چرا دیگه مث قورت اولتون شیرین نیس؟ بله. در مورد همه چی مصداق داره. مثلا شما وقتی عادت کردی همه وقتی میبیننت محو قیافه یا چشات یا صدات میشن و دل از کف میدن، قاعدتاً نمیتونی و منطقاً هم نباااید بپذیری یکی که به چش یه موجود معمولی نگات میکنه، بیاد یارت شه. چرا وقتی مثلا همه عاشق رنگ چشاتن باید کسی رو انتخاب کنی که چشای تیره رو ترجیح میده؟ یا موی فر و صاف، صدای زیر و بم، هیکل تپل و ظریف و الی آخر. 

ripoff

و من از نزدیک شدن به آدمها، از رابطه دراز مدت، از دلیل پایبندی و تعهد جدید، من از معشوق کسی بودن، من از اعتماد به آدمها، من از رسیدن به جایی که از کسی - به خواست خودش و به اعتبار پیشینه‌اش انتظاری داشته باشم، من از شدن هممممه‌ی اینا میترسیدم/میترسم. من حواسم بود ولی به تمنای او، حواسمو فرستادم نون بخره و خب پر واضحه که اشتباه کردم. بهاشم اینه که وقت گرانمو صرف آدم ارزان، نه! مفت کردم. بهای سنگینیه ولی خوبیش اینه که لااقل پرداخت شده و در حال و آینده گریبانگیرم نیست. شمام حواستونو جف کنین اشتباه نکنین. آفرین

اینجوریه که

هر کسی از یه چیزی یا چیزایی میترسه. یه روز یکی از راه میرسه و میگه میدونم این بزرگترین ترس توئه ولی چون من قراره همراهت باشم به اعتماد من نترس و بعد یه جایی از راه با دهن پر و خنده یا تمسخر در حالیکه داره کون لقشو قر میده میگه ما رفتیم بای بای :)) این آدم به نظرم حتی بیشرفتر از کسیه که ناموسشو میفروشه.

فکتوم

تکه‌تکه و پریشان بودی، آرام و تمامت کردم. 
آرام بودم، پریشان و تمامم کردی.

هق هق :(

سرنتیپیتیم موند پیشش. 

چراغها را من خاموش میکنم/ اینبار برای همیشه

ای شب از رویای تو غمگین شده
سینه‌ات از کین سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده هیچ
شادیم به یغما بردی اندوهم بکردی بیش "پیچ پیچ"
...

پ.ن. به عنوان آخرین هدیه‌ بخونش. 

اعتراف

حیقتش فکر نمیکردم کسی توان ترک کردن منو داشته باشه کمی غافلگیر شدم :))

دوست دارم چیزی بنویسم ولی نمیدونم چی

شاید دیگه هیچی دیگه

ندارم دیگه.
انرژی.

خیلی خیلی خیلی چیز میز توو درفتمه. خیلی چیز میزم توو درفت ذهنمه. دلمم... آره اونم خیلی چیز میز توشه ولی مال اون بیشترشون گفتنی نیس. سعی میکنم بیام بنویسمشون. سعی میکنم. اگه عمر و ذوقی باشه... 

سال نو مبارک 


/ باز بهار شد ولی در دل ما همان خزانیست که بود...

/ براتون بهترین‌ها رو آرزو میکنم و امیدوارم غصه‌هاتون کم، دلتون خوش و تنتون سلامت باشه. 

/ امید که برا همه‌ی نیکان سالی نکو شود.

/ و جای همه‌ی کسایی که امسال (هم) کنارمون نیستن چون در راه رسیدنمون به حق، آزادی و آبادی کشتنشون، خالی اما سبزه🌷

/ دل ما هزار تکه و در هر تکّه نقش عزیزی در خون خود خفته‌ست. باری بهار گواه رویش ناگزیر جوانه‌هاست و ما نیز روزی دوباره از خاکستر این خاک برخواهیم خواست، جوانه خواهیم زد و خواهیم شکفت. 

ایدون باد

XII

اینهمه سال از عمرمو تلف کردی در حالیکه بهت اعتماد کرده بودم و حرفاتو باور.