خیلی خیلی خیلی چیز میز توو درفتمه. خیلی چیز میزم توو درفت ذهنمه. دلمم... آره اونم خیلی چیز میز توشه ولی مال اون بیشترشون گفتنی نیس. سعی میکنم بیام بنویسمشون. سعی میکنم. اگه عمر و ذوقی باشه...
من و گنجیشکام
سال نو مبارک
نوکرم/ کف مرتب فراموش نشه
این داستان خرده واقعیتهای تلخ
رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است
مام باز سکوت میکنیم چون گُه دیگهای نمیتونیم بخوریم
محسن مظلوم، پژمان فاتحی، وفا آذربار و محمد فرامرزی را در خفا اعدام کردند و حتی پیکرشان را هم تحویل نمیدهند...
آسوده بخوابید کُرد مردان سرزمینم. روزی بالاخره ما هم بیدار میشویم...
#اراتان صبر اتوام...
رکورد جدیدم
JoyAwards
برای صبا و محمد که بیپدر شدند
باز گناه کردید. باز اعدام کردید. باز آتش جهنمتان را سوزانتر کردید. چشممان زودتر به دیدن خاکستر وجود متعفنتان روشن شود. آمین/
برای محمد قبادلو
ملالی نیست
نه میبخشیم، نه فراموش میکنیم
بدین شرح
نمک ریش دیرینهام تازه کرد / که بودم نمک خورده از دستِ ...*
* شیخ اجل
یلداتون مبارک
دلاتون مثل روزاتون روز به روز روشنتر، غما و درداتون کمتر، خوشیاتون بیشتر.
اینم فال امسالتون:
جهان به مجلس مستان بیخرد ماند / که در شکنجه بود هر کسی که هشیارست*
هر طرف نگاه میکنی جوئی از خون...
حکم اعدام میلاد زهرهوند رو بدون اطلاع به خونوادهش امروز اجرا کردن...
تسلیم 🏲
دچار اختلال "که چی" شدم. الان انقدر نوشته دارم ولی فکر میکنم که چی پستشون کنم. انقدر ننوشته هم دارم بازم فکر میکنم که چی بنویسمشون. خستهم. خوب نیستم. سر شب خیلی بدتر بودم. یه چی توو مایههای اینکه:حالم بده. اصن نمیدونم چیکار دارم میکنم یا چیکار باید بکنم. واقعا دلم نمیخواد ادامه بدم. همه چی انگار مفهومشو از دست داده. چیکار کردم؟ این چه زندگیایه واسه خودم ساختم. حالا چه کنیم؟ آشغالامونو بریزیم دور بریم بخوابیم توو قبر. اشتبا کردیم دیگه. اشکال نداره. شرّمونو کم کنیم شاید درست شه، ها؟ من زورم نمیرسه ديگه چیزیو درست کنم یا از نو بسازم. چیو اصلاً؟ و که چی؟ وقتی انقدر همه چی آشفته و پریشونه، وقتی انقدر همه چی غلط و خراب و داغون و ویرانه، وقتی هر طرفو نگا میکنی انقدر بیعدالتی و نابرابری و بدبختی و کثافت و رنج و درد و گرههای کور و گرفتاریای بیدرمونه، وقتی انقدر همه جا همه چی اشششتباهه، وقتی هیچ کاری، هیچ کمکی نمیشه کرد، وقتی هیچ تغییری نمیشه ایجاد کرد، وقتی هیچ التیامی نیست، وقتی انقدر همه چی بیهودهس، و وقتی همه همینجوری خوشحال و راضی و پر از ذوق و اشتیاق و امید به زندگین، وقتی همه همینجوری با همه چی کنار اومدن و هر کی به فکر تلاشه واسه بقای باکیفیتتر خودش، وقتی مشکلی با مشکلات ندارن، وقتی پر از شور زندگین... لابد پس غلط منم. اشتباه منم. من عوضیام. خستهم. تسلیم...
برای آرمیتا
همه هم قاضی و حق به جانب!
یه سگ ولگردی به یه کودک حمله کرده و کشتتش. حادثه بسیار دلخراش و وحشتناکیه. منتها پیشنهادم دارم به خانمها و آقایانی که اینجور مواقع نه فقط اون حیوون و نه فقط حیوونای ولگرد بلکه همه حیوانات و همه حامیان این موجودات رو نه تنها فقط سرزنش بلکه علناً لعن و نفرین میکنن: پرسش یا تحقیق کنید ببینید سرپرست بچه اون لحظه کجا و در چه حالی بوده و چرا این اتفاق بینهایت تراژیک و غیرقابل جبران تونسته به وقوع بپیونده... شاید لازم باشه والدین بیمسئولیت و بیاحتیاط کودک هم تحت پوشش نفرین نالههاتون قرار بدید.
مهربون باشید
دائم در حال محکوم کردن و ناروا گفتن به حامیان حیواناتید و این خوب نیست. حیواناتم مثل ما حق زندگی دارن. مثل ما احساس دارن. مثل ما درک و هوش دارن. هر کدومشون مثل ما برای خودشون حتی شخصیت دارن. مثل ما خانواده و دوست دارن. مثل ما سیستم عصبی دارن. مثل ما آسیبپذیرن. دردو حس میکنن. خسته میشن. غمگین یا خوشحال میشن. معرفت دارن. به زبان ما نمیتونن حرف بزنن ولی با صداها و از راههای مختلف با هم و حتی با ما، توانایی برقراری ارتباط دارن. حیوانات اشیاء نیستن. جان دارن و جانشون مثل جان ما ارزش داره. حیوانات رو دوست داشته باشید، آزارشون ندید و اگر نیاز دارن و از دستتون برمیاد کمکشون کنید. جای دوری نمیره. یه بار امتحان کنید قول میدم خودشون کاری میکنن که مهرشون به دلتون بشینه.
𐩕
Home
شبیه حس آدم به معشوقیه که بهش گفته نمیخوامت و تو ترکش کردی ولی همچنان و با تمام وجودت میخوائیش...
🚲
دمش گرم. آفرین بهش. در کل کاملاً درست میگه و از صمیم قلب امیدوارم در راهش موفق باشه.
منتها اولاً اینکه خواستم ببینم چند سالتونه که ببینم باید به هر بزرگتری احترام گذاشت یا نه حالا چون یهویی و غیرمنتظره بوده اوکیه ولی انصافاً تیکه مؤدبانهم خواستین بندازین یه چیزی بگین یه مفهومی داشته باشه، طرف لااقل دو دیقه به فکر فرو بره. حالا شما تا براتون پیش نیومده فرصت دارید میتونید فکر کنید تیکههای سنگین بسازید یا پیدا کنید که توو شرایط لازم آماده شلیک باشین:)) نکته بعد اینه که مسئله متاسفانه یه کم به این سادگیا نیست که ایشون گفتن. طبق تجربه؛ آدمای اونجوری با حرفا و حرکات اینجوری به این راحتیا اوکی نمیشن. اینا انقدر پررو و وقیح هستن و چون تمام عمر هم با اون تربیت زنستیز اشتباه بزرگ شدن و هیچ قانونی هم برای مبارزه باهاشون وجود نداشته و نداره، معمولاً بیشترم حال میکنن طرف عصبانی شه یا بیاد یه چیزیم بارشون کنه. روشی برای جلب توجهه دیگه. بعدم به عنوان کسی که بهت در ملاءعام تعرض میشه علی الخصوص تعرض کلامی؛ نه حامی اجتماعی ـ فرهنگی داری نه قانونی هست و عملاً دستت به جایی بند نیست. علیالخصوص که زن باشی. حالا ما عادت کردیم توو همچون جامعهای با خیلی مسائل کنار بیایم و از خیلی شرایط جون سالم به در ببریم و یاد گرفتیم از خیلی چیزا بیتوجه بگذریم و به خیلی چیزا عکسالعمل نشون ندیم تا برامون شر کمتری درست شه و از مشکلات بیشتر بعدی در امون بمونیم ولی حقیقت اینه که راه درست همینیه که این خانوم خوشکل دوچرخهسوار گفت. باید به ترسمون غلبه کنیم، پی دردسرهای بزرگتر و بیاحترامیهای بیشتر رو به تنمون بمالیم، جرأت به خرج بدیم و ریسک کنیم اما بی عکسالعمل گذر نکنیم، برگردیم و باهاشون حرف بزنیم و بهشون بگیم حرف بدی زدن و کار اشتباهی کردن و چرا... با شرایط فعلی چارهی دیگهای نداریم. به امید روزای روشن. همین دیگه. مرسی.
درست میشه ایشالا
چند وقت پیشام خیلی عجیب و غافلگیرانه خواب شاهینو میدیدم. دراز کشیده بودیم، بغلش کرده بودم و بهش میگفتم همه چی درست میشه غصه نخور...
در باب مهاجرت
...the show? the torment must go on
دوس دارم بگم، خب من دیگه نمیتونم و برم بخوابم رو تخت، خیره شم به سقف تا ایشالا زودتر بمیرم ولی خب هممون میدونیم که نمیشه پس چی؟ پس دیگه نمیتونم نداریم. ادامه میدهیم تا مرگ. عهع عهع عهع
نگار
نگار کوچولوی شیطون ببچارهی تنها، یه بچه گربهس که وزنش هنوز به دو کیلوعم نمیرسه. چیه؟ خیالتون راحت شد فهمیدین آدم نیس گربهس؟ چرا؟ جون جونه دیگه. مال هر موجود زندهای که باشه... الان کی گفته جون من مثلا مهمتر یا باارزشتر از جون این بچه گربهس؟
the mirage in a nightmare
خواب میدیدم رفتم از داروخونهای که داخل یه پاساژ بود دارو بخرم، گویندهی رادیوی پاساژ لیلی بود. گشتم در استودیو رو پیدا کردم، منتظر موندم اومد بیرون. کلاه هودیش رو سرش بود و قیافهشو درست نمیدیدم. حدس زدم که خودشه و تصمیم گرفتم بدون حرف راهمو بگیرم برم. چند قدم جلوتر صداشو شنیدم که با اسم و فامیل صدام کرد. برگشتم گفتم فاک یو و دویدم سمتش، بغلش کردم، گفتم میتونم محکم بغلت کنم؟ گفت اره و من محکمتر بغلش کردم ولی حس کردم مثل همیشه نیس خواستم دستمو بذارم رو شونهش، دیدم عکسشه رو یه پوستر. خودش نبود عکسش بود میفمی؟ :)) عصبانی داشتم با خودم فکر میکردم بیا! توهمی هم شدی که خوشبختانه بیدار شدم. بعد بیدار شدم همونجوری با چشای نیمه بسته سرچش کردم. پیدا کردن اینستا و ایمیلش کار سختی نیست بدون سرچ حتی باید میدونستمش. تمام این مدت هم حس میکردم چقدر بودنش میتونه برام خوب باشه و چقد دوست دارم که بازم داشته باشمش. بعد کروم رو بستم و با خودم فکر کردم که خب که چی. الان اگه بود چی؟ دیدم جوابم هیچیه. دوباره دراز کشیدم چشامو بستم و دیگه به چیزی فکر نکردم.