مع‌الاسف

ظاهرا باید به همه حق بدی و همه رو تأیید کنی. هیچ کس دوس نداره بشنوه که داره اشتباه میکنه یا اشتباه کرده. هیچ کس دوس نداره بشنوه که حق با کس دیگه‌ای غیر اونه.
آدما خیلی توو حرف و در تئوری به خیلی چیزا اعتقاد دارن ولی در نهایت و در عمل، غالباً دروغای قشنگ رو به واقعیتای خنثی یا تلخ صد در صد ترجیح میدن.
صادق بودن جنم میخواد و آستانه‌ تحملی خیلی خیلی بالا. 

الف فرهیخته

گف من جاش بودم جای اسمت فقط یه اس اچ تتو میکردم که بعدا بتونم عوضش کنم :)))

فک کنم دیگه‌م در نیاد

پرسید تو مذهبی نیستی؟ گفتم خیر. گفت شما توو مدرسه‌هاتون دینی و قرآن ندارین؟ گفتم چرا بسیار هم با جزییات و کامل. بعد خیلی با تعجب نگام کرد و در فکر فرو رفت 

ایمان راسخ

دکتر داروسازه. باهوش به نظر میرسه، با قیافه‌ای طبیعی و طبق استانداردهای روز جذاب. در قلب اروپا به دنیا اومده ولی در خانواده‌ای مسلمان و معتقد. وی به صورت کاملاً واقعی و جدی به اینکه بمیره بره بهشت هفتاد حوری و فلان بهش میدن، اعتقاد داره! 

آداب مکالمه و مکاتبه معاصر

فلسفه نوشتن پیغام نوشتاری به جای تلفنی حرف زدن این نیست که طرف سریعتر جواب مخاطبو بده یا چون پیغام شما بیست و چار ساعته امکان دلیور شدن داره پس مخاطبتونم دائم باید در دسترس و آماده‌ی جواب دادن به پیغامتون باشه! اگه کارتون اضطراری و فوریه باید زنگ بزنید. اگه طرف در موقعیت و شرایط و مودی باشه که جوابتون رو بده که میده اگه نه اینو درک کنید که طرف مقابلتون نمیتونسته یا نمیخواسته که جوابتونو بده. در هر دو حالت شما بدون اینکه طرف رو لعن و نفرین و فحشکش کنید باید درک بفرمایید که الان وقت مناسبی برای مکالمه با طرف نیست! یعنی هی نباید ده بار و بیس بار و بیشتر هی پشت سر هم و در صورت امکان به همه‌ی خطای تلفن طرف زنگ بزنید! (من خودم حتی یه بار صد و هفت تا میسکال داشتم! به جون خودم اگه دروغ بگم) قدر مسلم اینه که شما چه یه بار به طرف زنگ زده باشید چه چل بار پشت سر هم، مخاطب در هر صورت زمانی جواب شما رو خواهد داد یا بهتون زنگ خواهد زد که بتونه و بخواد! واین "بخواد و نخواد" هم چیزی نیس که شما بخواین بی‌احترامی یا بیشعوری یا بی‌ادبی تعبیرش کنید. همیشه دلایل عدم تمایل به جواب دادن منفی نیست. بله ممکنه یه وخ طرف حوصله شنیدن صدای شما رو نداشته باشه یا حوصله بحث کردن باهاتون رو نداشته باشه ولی شاید هم دلش گرفته نمیخواد توو اون وضع جواب شما رو بده، شاید داره یه آهنگ گوش میکنه نمیخواد وسطش از اون حال بیرون بیاد، شاید خوابه، شاید داره با مادرش حرف میزنه، شاید دستش بنده، شاید حال فیزیکیش خوب نیس، شاید تمرکز نداره، شاید عصبانی یا ناراحته و نمیخواد حس منفیشو به شما نشون بده یا حتی منتقل کنه! بدون اینکه ناراحت بشید درک کنید نمیتونه یا نمیخواد.
شما نهایتاً یه بار زنگ زدی ور نداشت فوقش ده دیقه دیگه یه بار دیگه بزن اگه بازم جواب نداد بدون یا در موقعیتیه که نمیتونه جواب بده یا نمیخواد جواب بده. (تماسای اینترنتی و تماس با خارج از کشور البته شامل این قضیه نمیشه، از روی تجربه عرض میکنم چون به دلیل فیلترینگ، سرعت اینترنتی و سیستم برقراری تماس تلفنی با خارج از کشور، ممکنه بعضا برای شما بوق آزاد بخوره و برای طرف اصن زنگ نخوره، نمیدونی که. یا ممکنه برای یه طرف بوق اشغال بخوره انگار اشغاله یا ریجکت شده حتی ولی از اونور اصن زنگی نخورده یا خورده قبل از برداشتن قطع شده و این قبیل مسائل)
مرحله‌ی بعد پیغام نوشتاریه. طبق توضیح بالا شما زمانی برای طرف مینویسید که کارتون باهاش خیلی مهم، اورژانسی و فوری نیست، چون اگه اینجور بود باید زنگ میزدید. خب. حالا که کارتون اورژانسی نیس پس شما مینویسید که اون هر وقت فرصت یا حالش مساعد بود و حوصله‌ی شما رو داشت یا وقت کافی برای خوندن یا جواب دادن به پیغام نوشتاری شما رو داشت، همون موقع جوابتونو بده. این نه گله داره نه شکوه و آه و نفرین و ناله و نشان از بیشعوری مخاطبتون و غیره.
حتی وقتی طرفتون آنلاینه و شما مینویسید ولی اون بلافاصله نمیخونه یا جواب نمیده، باید طبق همون پرنسیپ بالا که "نمیخواد جواب بده رو" توضیح دادم درک کنید و ناراحت نشید. اگه بشید هم بیشعوری از خودتونه که ظاهراً خودتون رو انقدر مهم و بزرگ میدونید که فکر میکنید همه باید هر لحظه آماده به خدمت منتظر پیغام شما باشن که تا سند کردین جوابو خدمتتون تقدیم کنن!

ایشالا قبل از مرگم :))

این آهنگارم دانلود میکنم مثل صدای خودم و یه سری چیزای دیگه میذارم توو دراپ باکس وبلاگ. فک کنم راحتتر از یوتیوب و غیره باشه. وخ کنم درستش میکنم. 

با تو آخرین ذرات مردن توو رگام نمیمیره

 ترانه سراش ژاکلینه 

شما


باور

یقینا حتی توو قطبم نمیتونستم تنها و راحت بزی‌ام. ینی زیست کنم. ینی برای خودم زیست کنم. به تنهایی. راحت. آرام. بدور ازغرغرانتال‌ها و ورورانتال‌ها.

Emily Bronte / Wuthering Heights


همینقد مریض :|

میخوام بخوابم دستتو بذار رو گردنم باشه، دلم میخواد بدونم میتونی هر لحظه که بخوای خفه‌م کنی ولی نمیکنی. 
البته بکنی‌ام فدای سرت. چی بهتر از مرگ با دستای سکسی تو!

lost in skype*

چقدر حرف نصفه نیمه، چقدر جمله‌های ناتمام، چقدر احساس ناگفته مونده و شنیده نشده، چقدر حرفای توو خلاء گم شده، چقدر کلمات جاافتاده وسط قط و وصلیای اینترنت و سیاه‌چالهای وسط تماسای اسکایپ هس که هیچوقت هیچکدوممون هرگز ازشون باخبر نخواهیم شد. وچه حیف.

*به تقلید از اسم فیلم Lost in translation

احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست

۲۰ می روز ملی اهدای عضوه. اهدای عضو خیلی کار خوبیه. شما میری سایت ehda.ir مثلا، بعد اونجا مشخصاتتو میدی میگی من وقتی مُردم وقتی دیگه اعضای بدنم به درد خودم نمیخوره اینا رو بدین به یکی که به دردش میخوره. بدین به کسی که با کمک یکی از اعضای من بتونه پدر یا مادر بچه‌ش بمونه، دختر یا پسر یه خونواده بمونه، امید یه خونه بمونه، آینده‌ی یه مملکت بمونه، چشمای قشنگ یه معشوق بمونه و ...
کار بی زحمتیه. کار خیریه. به درد خودتوون نمیخوره. آسیبی بهتون نمیرسونه. فقط خوبه. فقط ثوابه. فقط بهترین و مفیدترین کاریه که آدم میتونه توی زندگی تصمیمشو بگیره. اگه اعتقاد دارین مطمئن باشید اون دنیا به دادتون میرسه، اگه اعتقاد ندارید مطمئن باشید همین دنیا دست خودتون و یا عزیزتونو میگیره. خساست نکنید در نگه داشتن چیزی که به درد خودتون نمیخوره. مهربون و بخشنده باشید. زندگی قابل تحمل‌تر خواهد شد.

دلیل داره

اولاً که وقتی کلیه و بقیه‌ی اعضا رو خرید و فروش میفرمایید دیگه به کار بردن اصطلاح "اهدای" کلیه و اهدای اعضا جایز نیس که.

باور بفرماین

به طور مثال اگه خود داشتن کسی که دوسش دارین نسبت به خواسته‌هاتون ازش مهمتره، که حتما مهمتره، از خواسته‌هاتون بگذرید. ازش چیزی نخواید، بذارید بمونه. موندنش مطمئنا بهتر از نبودنشه. 

در زندگی رو عرض میکنم

دقت بفرمایید بهایی که میپردازید، بیشتر از چیزی که قراره دریافت کنید نباشه.

ملوم نیس کِی قراره تعبیر شه حالا

یه زمانم بچه‌م هر دو روز یه بار از شدت دوس داشتن و ترس از دست دادنم هی خواب مُردنمو میدید

اصن تو فقط باش/ همیشه باش

اگه یه روزی نباشی
بله زندگی ادامه خواهد داشت 
ولی من برای ابد تنها خواهم ماند

حتی تو اصن فقط خرخر کن برام

یه وخ حتی آدم یکیو انقدر دوست داره که صدای خُرخرشم دوس داره

تو فقط بخند

تو آسمان آبی و روشنی
من چون کبوتری که پرم به هوای تو
یک شب ستاره‌های تو را دانه‌چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه‌ی شراب
بیمار خنده‌های تو‌ام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم‌تر بتاب

فریدون مشیری نازنین

:)))

به سیمان گف ریسمان

. . .

شب وحشتناک بدی بود. دو تا پدر و مادر و چار تا بچه‌هاشون، با ون کوچیکشون توو جاده تصادف کرده بودن و متاسفانه هیچ کدومشونو نتونستیم نجات بدیم . . . 
کوچیکترینشون یه دختر پنج ساله مث عروسک بود که تا دم اتاق عمل دست منو محکم گرفته بود و من بهش قول دادم اگه دختر شجاعی باشه وقتی بیدار شه بهش یه گردنبند سحرآمیز بدم :'(

اردلان جان سرفراز عاشقی بلت

هر گوشه ی این جهان تو را میجویم
در اوج سکوتم تو را میگویم
ای جان جهان و جانم از تو سرشار
دست از طلب تو من مگر میشویم
هر لحظه باتو بودن یک شعر نا تمامه
خاموشی تو دریا ، دریایی از کلامه
دیدار تو غزل ساز ، دست تو زخمه ی ساز
چشم تو شاعر آواز ، دریچه ای به پرواز
راز و نیاز عاشق محتاج گفت و گو نیست
وقت نماز عاشق قبله که روبرو نیست
وقتی که پاسخ عشق درگیر پیچ و تابه
بی آنکه من بپرسم دیدار تو جوابه
با دست هر نوازش صد حرف تازه داری
تصویر روشن عشق در قاب روزگاری
با تو بهانه ای هست آبی و دانه ای هست
از هر کجای بن بست راهی به خانه ای هست
راز و نیاز عاشق محتاج گفت و گو نیست
وقت نماز عاشق قبله که روبرو نیست
ما بی نیاز گفتن بی گفتن و شنیدن
در حال گفت و گوییم در لحظه های دیدن
تو با دل صبورت در ماندن و عبورت
با من به گفت و گویی در غیبت حضورت

پ.ن. داریوش جان اقبالی جان چرا ترک کردی آخه مرد حسابی؟ چرا واقعا؟ 

با هم


باب بیشعوری

ازش پرسیدم ناراحت نمیشی گاهی شاید زیاد یا خیلی شدید بت ابراز علاقه میکنم، گف نه. گفتم خداروشکر. خندید ولی در تعجب بود. دیگه براش تعریف نکردم ولی من از اونجایی که در غالب اوقات به خودم هیچ شکی ندارم به ندرت دچار سوء تعبیر و تفاهم میشم یا طعنه و کنایه‌ای رو به خودم میگیرم. ولی خب گاهی در حین مرور آگاهانه‌ی خاطرات یا فلش‌بک‌های ناخوداگاه، ذهنم برمیخوره به چیزای جدیدی که شاید در لحظه‌ی وقوع حوادث در زمان خودشون به نظرم نرسیده یا بعضاً بهش فکر هم نکرده‌ام. و این یکی از اون موارده:
ب خیلی با شور و هیجان کتاب بیشعوری رو که تازه سر زبونها افتاده بود، خونده بود و خیلی اصرار داشت که من هم بخونمش و من اون زمان فرصتشو نکردم، بعدها هم چون خودم انگیزه‌ی خاصی برای خوندنش نداشتم بهش نپرداختم؛ تا اینکه چن وقت پیش به صورت اتفاقی قسمتی از کتاب را در جایی خوندم به این شرح: 
« بیشعورها اصولا نسبت به همه چیز حالت تهاجمی دارند / درجنگ حالت تهاجمی دارند/ درصلح حالت تهاجمی دارند و در گفتن دوستت دارم هم حالت تهاجمی دارند»
ناخوداگاه یاد اصرارش به خوندن کتاب افتادم و اینکه شاید من هم در نظرش مبتلا به بیشعوری بودم و او با اصرارش میخواست منو متوجه بیشعوریم بکنه! و اینکه چقدر زیاد دوسش داشتم و نکنه شدت دوست داشتنم براش "حالت تهاجمی" داشته!
مدتهاست که دیگه هیچ حس خاصی نسبت بهش ندارم ولی خب تصور اینکه شاید برای کسی که دوستش داشتم آدم بیشعوری بوده‌ام، حس خوشایندی نیست و امیدوارم که اینطور نبوده باشه، هر چند که عملاً فرقی هم نمی‌کنه. 

که ام

که بمیرم برای که ات 

متأسفانه باهاش موافقم

خوشبختى تان را فرياد نزنيد. خيلى ها چشمِ ديدنِ خوشبختىِ شما را ندارند. دستِ خودشان نيست، خصلتشان همين است!
دقيقاً همانجا كه روى صندلى ايستاده ايد و خودتان را خوشبخت ترين آدمِ روى زمين فرياد ميزنيد، طورى زيرِ پايتان را خالى می كنند كه تمامِ بدبختى هاى دنيا به سراغتان مى آيد!

علی قاضی نظام

سرلوحه زندگیتون قرار بدین

به من چه؟
به تو چه ؟

خیلیم خوبه

اصلش اینه که من باید تنها باشم، بهترین و مسالمت‌آمیزترین و کم تنش‌ترین راه همینه

:))

گف به گربه‌‌ها سوسیس دادم حسابی خوردن و دلی از "غذا" دراوردن

ما که نباشه دنیامون میشه آخرت یزید

جانمی حاتمی 

Restless Mach Syndrome

سندروم ماچ بیقرار داره


دربست تا تهش

مال تو بودن خوبست

انگار که در جعبه رو باز کنی ببینی کل یه شهربازیو بت هدیه دادن

+ icemaker

مصائب شروی فصل چار

یه بارم انقدر یه هدیه‌ای بهم داده بود که انقدر خوب بود انقدر خاص بود انقدر انتخابش هوشمندانه بود انقدر انقدر انقدررررررر که من انقدر شرمنده شدم که انقدرخجالت کشیدم که انقدر غافلگیر شدم که انقدر زیاد بود انقدر خوب بود که انقدر اصن یه وضعی که. ساعتای زیادیم قبلش نخوابیده بودم و انقدر هیجان زده شده بودم و انقدر خجالت و انقدر اصن انقدررررر که کسخل شده بودم. نمیدونستم چرا اینطوری شدم اصن انقدر دچار فوران احساس شده بودم و نمیتونستم کاریش کنم که ورداشتم زنگ زدم خواهرم به عنوان آخرین حربه دیگه. بعد زنگ زدم بهش داشتم دو ساعت اول هق هق گریه میکردم. بعد خواهرم گف چی شده گفتم اینطوری و اینا بعد خواهرم خیلی خونسرد ضمن اینکه خودشم از هدیه هه ذوق کرده بود برگش بم گف خاک توو سرت چرا اینطوری میکنی، مردم به دخترا ماشین و ویلا هدیه میدن اینطوری نمیکنن خب هدیه‌س تو ام که دوس داری اینکارا چیه خوشال شو دیگه :| ولی خب من نمیتونستم خوشال شم. یه مدت زیادی طول کشید تا اصن بتونم از جعبه درش بیارم کلا و بتونم بخوام استفادش کنم. حالا دیگه به هر حال.  

بذ بمیرم دیگه

+ به آتشم بکش با صدای شری

بلد نیستم بخندونمتون دیگه

وقتی مجبورم سعی کنم حال یکیو با خندوندنشو مسخره بازی خوب کنم یا حواسشو اینجوری پرت کنمم، یه احساس عجزی بهم دست میده که وقتی دارم تلاش میکنم دلم واس خودم بعضاً میسوزه :))) خیلی سخته واقعا. برعکس بعضیاتون که توو وضعیتای داغون و بد و حتی همراه با عصبانیت و خستگی و ناراحتیتونم باز بامزه‌اید و خیلی راحت لبخندو مهمون لبای بقیه میکنید. ماچم بهتون :)

شاید وقتی دیگر

میخواستم با کاراکتر شاهین اِی گودر و نوتاش که طنز ظریف و قشنگی اغلب چاشنی نوشته‌هاش بود یه کتابچه کمیک درست کنم.
میخواستم یه کتابچه عشق یعنی . . . وخوشبختی یعنی . . . چن زبانه با طراحیای خودم درست کنم.
و میخواستم خیلی کارای دیگه‌ی اینجوریم براتون بکنم که خب شرمنده‌.
نخیر قولای دیگه‌مم یادم نرفته ولی خب داغون و پودر و نابودم، چه کنم؟ جان؟ جبران؟ چشم رو تخم چشمم  ^_^

میشد البته. نوشتم قبلا که رفتم دکتر درستش کرد برام

یه دندونمم هی داره پودر میشه

پ.ن. الان دوباره داره پودر میشه :))

^_^

یه عزیزی‌ام میگف صداتو میشنوم بائاس سیگار بکشم. به عبارتی صدات کام میطلبه :))

ایشالا که از فضولی نمرده

شروع کرد لیست هف هش ده تا دختری که از وقتی که از من جدا شده باهاشون خوابیده رو نام بردن. بعد گفت خب تو چه خبر؟ :))


mission done

واقعیتش این بود که هدف اصلی منم بیرون آوردنش از تنهایی مهر و موم شده‌ش و اولین خواسته‌م براش برگشتنش به حال و روز عادیش بود.

کمد چوبی صاب‌مرده

تازه که اومده بودم توو این خونه، با اینکه خونه مبله نبود ولی یه کمد چوبی بزرگ توش بود که من از صابخونه پرسیدم اگه بتونم کشوها و فیبر پشتشو تعمیر کنم و بخوام نگهش دارم میتونم برای اینکه به دکور و وسایلم جور دربیاد رنگش کنم؟ مرد صاحبخونه با بی‌تفاوتی تمام گف ملومه که می‌تونی، هر کاری دوس داری باهاش بکن و در همین لحظه خانومش از پشت تلفن داد زد چیکار میخواد بکنه وقتی همسرش بهش توضیح داد ممانعت کرد و گفت به هیچ وجه! اگر نمیخوائیش میتونیم بذاریمش توو انباریمون ولی رنگش نکن خراب میشه و . . . منم فرق زیادی برام نمی‌کرد و میدونستم که قرار هم نیست کمد جایی باشه که در معرض دید مهمونام باشه، بنابراین گفتم باشه مهم نیست رنگش نمیکنم و خداحافظی کردیم. 
دوسال بعد خانوم صابخونه‌م خیلی ناگهانی مریض شد و در عرض یک هفته فوت کرد.
حالا من هر وقت در کمدمو باز میکنم یادم میفته که این کمدی که ایشون اونقدر به خاطرش حرص خورد، هنوز اینجاست، رنگ نشده و دست نخورده؛ ولی اون خودش دیگه نیست. و اینکه مال دنیا واقعا ارزش دلبستن نداره.

با چهارتا تخصص پزشکی و کلی معلومات جانبی

خانوم صابخونه‌م مرد. خیلی بی‌مقدمه و یهویی. و عجیبه با اینکه خیلی آدم روی اعصابی بود و هیچ وقت ازش خوشم نمیومد ولی جای خالیش خیلی غمگینه!

بازم از این ژانر میگم خدمتتون

حضرت سعدی یه جایی میگه دشنام به من ده که درودت بفرستم! ینی میخوام بگم آدم یه وخ میشه یکیو انقدررر دوس داره که دیگه اینطوری دیگه. بله

وز دست شما زهر نه زهر است که حلواست

گر خون من  و جمله عالم  تو بریزی
اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست
تسلیم   تو   سعدی  نتواند  که   نباشد
گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست

بوسمم به دستات :*


مردونه

+ اگه خسته‌ای مردونه بیا بخوابیم.
ـ  ینی پیرنامونو در بیاریم با شورت بخوابیم؟

گفتم بدونید خلاصه

نمیتونم با موزیک کار کنم. میتونم حتی تا پنج تا کارو همزمان باهم انجام بدم ولی با موزیک نمیتونم همزمان کار کنم. حتی میتونم همزمان فیلم ببینم، مطلب بنویسم، گیم کنم، اسکایپ کنم، غذام بخورم؛ میتونم با هر کدوم از گوشام به صداهای مختلف گوش کنم، میتونم با چند نفر همزمان حرف بزنم جواب همه رم بدون تأخیر و درست بدم و خیلی چیزای دیگه. ولی همزمان با موسیقی غالباً نمیتونم هیچ کار دیگه‌ای انجام بدم.

:)

درفتمو دارم سبک میکنم ب ب

روزای روشن

کوچیک که بودم قبل از اینکه دوس داشته باشم راننده کامیون یا پزشک بشم، دلم میخواست آکروباتیست شم! پدرم مث توپ پرتم میکرد توو هوا و من صاف فرود میومدم رو شونه‌هاش. کف دست کوچولومو میذاشتم رو کلّه‌ی بابام، تعادلمو حفظ میکردم و پاهامو میبردم پشتم توو هوا. بضی وقتا موهاش کشیده میشد، داد میزد نکن دختر موهامو کندی کچلم کردی و من میخندیدم :)) بعد یهو میگفت بپر و من از پشت معلق میزدم میپردیم پایین و پدرم قبل از اینکه پاهام برسه به زمین از بین پاهاش دستامو میگرفت و چرخشی دوباره پرتم میکرد بالا. مامانم جیغ میزد، میترسید ،میگفت نکن میفته و من از لذت عجیبی سرشار میشدم. گاهیم دراز میکشید پاهاشو میاورد بالا من با شیکم میخوابیدم کف پاهاش بعد یهو پاهاشو خم میکرد میداد بالا و من میـــــــــــــــــــــــــــــپریدم هوا. توو خیالم پرواز میکردم. سعی میکردم قبل از فرود توو هوا ملق بزنم. گاهی یکی، گاهی دو تا و گاهی هیچی و به جاش یه فرود با پاهای کوچولوم رو کف پاهاش یا حتی دستاش. بعدها کلاس ژیمناستیک و باله میرفتم و مطمئن بودم که هیچکس به اندازه‌ی من بدنش انعطاف‌پذیر و چابک نیست. و نبود. همه چیز خوب بود و من؟ لذت میبردم از این برتری. من از بلندی‌ها، از پرش، از لحظه‌های معلق بودن در هوا پیش از فرود و از هیجان فرودی بی‌نقص بعد از پرشهای تحیربرانگیزم لذت وصف‌ناپذیری میبردم. اما . . .

کاش تمام میشدم

تو گریه میکردی 
من از غصه آب میشدم؛
تو فرداش
مستی از سرت می‌پرید،
من اما،
جرعه‌ جرعه از سر شیشه‌ی عمرم،
ـ مثل الکلی که درش باز مونده ـ
 چیزی می‌پرید.

شرمنده‌ تا ابد و یه روز

معذرت میخوام که دوسم داری

^_^

میگه تو مث خونه‌های ضد زلزله‌ای. بیرون هر اتفاقی بیفته تو بازم همینجوری آرومی و آدم پیشت جاش امنه.

سردسته‌ی پیشیا حتی شاید

بعد یه خاطراتی تعریف کرد، ملوم شد به جز خودش مادربزرگشم پیشی بوده :)

مخلوط کاسه و پاچه

میگه گذاشتم توو پاچه‌ش 
به لبو گف شلغم. هه هه

بحدا

دیگه سیگار چیه؟ تو که نیستی سیگارم کام نمیده

+ پ.ن. اینم مال قدیماس. غصه نخورین. سیگار خوب نیس. سعی کنید نکشید اصن. آورین بچه های خوب.

بحدا

دیگه از دوسداشتنیای کودک درون و بیرونم یه خوردن یخ مونده بود و چیپس که اونام بحمد الهی یارو شدن. یخ که دیگه نداریم کلا. آخه فریزرمون دوث نداره. چیپسم که تا زیر دندونمون خرت و خورت میکنه یه چیزی عین توپ پینگ پنگ قل میخوره میره گیر میکنه ته گلومون نمیذاره هیچیشو راحت قورت بدیم... همینه دیگه. بعد هی تا می‌بینینم بگین چرا تو هر روز محوتر از دیروزی؟
+  پ.ن. مال قدیماس نوشتم. غصه نخورین. یخ دار شدم دوباره. چیپسم میخورم حتی بی بغض دوباره. زمان همه چیو یارو میکنه. بله.

همونجا

فروغی بسطامی یه جایی میگه هر کسی قبله‌ای از بهر پرستش دارد

بیدل

در دعوی‌کمالات صد نسخه لاف فضلم 
اما  نی‌ام  به معنی  در هیچ  باب  نیمی

هم خنده‌داره هم غمگین

تصویب کردن از این به بعد اینجام رو پاکت سیگارا از این عکسای داغون بذارن بلکه ملت گرفتار با دیدن برخی از عواقب سیگاری بودن، بترسن و به ترک ترغیب شن.
ساعت پنج صبح بود و تنها فروشنده‌ی مغازه که دستش بند بود ازم خواسته بود چن لحظه صبر کنم. برای اینکه حوصله‌م سر نره خیره شدم به دیوار روبه روم که پر از سیگارای رنگ و وارنگ بود. هر چی بیشتر همه‌ی عکسای مختلف روو پاکتای مارکای مختلف سیگار توو قفسه‌ی سیگارارو نگا میکردم، بیشتر مطمئن میشدم که این عکسا واسه آدمایی مث ما هیچ تاثیری نداره. ماها انقدر هر روز آدمای بدحالتر و چیزای چندش‌آورتری رو میبینیم و باهاشون سر و کار داریم که این عکسا خیلی واسمون عادیه ینی تخم هیچکدوم از بچه‌هامونم نیس :))) بهترین شغل دنیاس واقعا . . .
ما به دل بی واسطه خوش بنگریم

مثنوی

دیالوگا

من بی آزارترین آدمم ... تنها کسی که واقعا میتونم آزارش بدم، خودمم! 

فیلم پپش از طلوع ریچارد لینکایتر

پ.ن. تو رو میگه مجا

پیش‌فرضتون از اول غلط نباشه

نتیجتاً میزان حس نزدیکی شما به طرفتون الزاماً و همواره برابر با میزان نزدیکی طرفتون به شما نیس.
پ.ن. در مورد میزان دوست داشتن، کسی رو از خود دونستن، خاطر کسی رو خواستن و خیلی چیزای دیگه هم صدق میکنه 

خیلی بد

یه وقتائیم آدم خودشو به یکی خیلی نزدیک میدونه یا یکیو خیلی از خودش میدونه ولی یهو یه اتفاقی میفته یا یه حرفی زده میشه، اونوخ آدم با این واقعیت تلخ روبه‌رو میشه که اونقدری که خودش خودشو به طرف مقابل نزدیک میدونسته، اون طرف ایشونو به خودش نزدیک یا از خودش نمیدونسته! خیلی لحظات بدیه اون جور لحظه‌ها

به نام خدا

کوشکا هستم 
میخوامت

چه مشکلاتیه دارید عاخه

میدونم میدونید ولی خیلی آدم خسته‌ای‌ام. فیزیکی و متافیزیکی. همین الان که دارم براتون مینویسم تنم و مغزم توأمان دارن درد میکنن. اما خب اگه خسته نبودم حتما بیشتر براتون مینوشتم. 
یکی که نمیشناسمش و خودشم معرفی نکرده برام ایمیل زده که معلومه عاشق شدی و بیا بگو ما مردیم از فضولی!
اینجور موقع‌ها واقعا از اینکه کامنتدونیم کلا بسته ست خیلی خوشال میشم، دوباره، هر بار. والا. 
ولی خب حالا شاید برای بقیه‌تونم سوأل پیش اومده یا بیاد. عرض به خدمتتون که خیر من جدیدا عاشق نشدم ولی سالهاست که از جام عشق مستم. نوکرشم هستم. قبلنم عرض کردم من نه اینجا نه هیچ جای دیگه توو زندگی به کسی توضیحی بدهکار نیستم. سیصد چارصد تا نوشته مال یه بازه زمانی نسبتا طولانی‌ای توو درفت وبلاگم هس که گاهی حال میکنم بادلیل یا بعضا حتی بی دلیل یه تعدادیشو همخوان کنم.  خب از بین اینا خیلی از نوشته‌ها مینیمالای عاشقانه‌س (برای فضولا: به نقل یا در مورد آدمای مختلف در زمانهای مختلف)، خیلیاشونم غرغره. یه تعداد کمیشونم شاید یه بار معنایی یا یه کمی ارزش خوندن داشته باشه واسه خواننده عام. این وسطا گاهیم شاید حرف تازه‌ای داشته باشم که اگه حوصله، وقت، انرژی و حالشو داشته باشم براتون بنویسم. زیاد به مغزاتون فشار نیارین که چی به چیه و کی به کیه. من خودم از قصد از همون اول شناسه تاریخ و روز و ماه و ساعت و امکان کامنت گذاشتن برای نوتامو ورداشتم. که همینجوری که هس باشه. همینجوری که هستم قبولم کنید. حسادت و فضولیم نکنین زیاد.
چاکرم.

بند دلم حتی

ارّه رو راس راستکی گذاش رو گردنش، طناب بانجی جامینگ دلم پاره شد. 
حالا گیوتین نسازه صلوات.

^_^

بم گف مث یه گوی آبی میمونی
مث دونه برف زیر میکروسکوپ
مث نورای رنگی رنگی شفق قطبی

چشم

یادمه یاااااااااااادمه. میدونم لینک صداهام کار نمیکنه. میدونم قول داده بودم درستشون کنم. میدونم چن تا قول دیگه‌ام دادم. یادمه. خسته‌ام ببخشید. درستشون میکنم. خیلی خسته‌م. میرم سر کار میام میخوابم پامیشم دوباره میرم سرکار بضی وقتام مث امروز نمیخوابم میرم سرکار میام بازم نمیخوابم بعد دوباره میرم سر کار و خسته‌ام. از کار از زندگی از مردم از خودم از بودن. 
درستشون میکنم ولی. غصه نخورین. همه چیو خودم براتون درست میکنم. قول شری‌ای 

همینقد قانع

بودنت کافیه. دیدنت خشه. شنیدنت آرا. بیشترم لازم ندارم حیقتش.

پ.ن. ها چرا یه چیزیم لازم دارم
+ شکنجه گر

هوای گریه با من

حق من

+ قبول داری که حق با منه یا نه؟ 
ـ  نه ولی هر چی تو بگی قبوله
+ پس ینی فک میکنی حق با توعه؟ 
ـ  نه میدونم با من نیس
+ نمیشه که! یا تو درست میگی یا من دیگه. 
ـ  خب گفتم که تو هر چی میگی درست ولی حق با تو نیست.
+ چرا اونوخ؟
ـ  چون تو خودِ حقی لعنتی!

بلکه منم اونی که شما فک میکنی نیستم :))

یه وخ به آدم انقدر ابراز محبت و ارادت میکنین یا بعضاً انقدر از آدم تعریف و تمجیدای اغراق‌آمیز میکنین، خجالت میکشم والا. اگه غریبه‌اید بی‌نهایت لطف دارید، اگه غریبه نیستید هم که به خاطر علاقتونه و گرنه من احتمال قوی اونی که شما فکر میکنید نیستم :))
اینو گفتم یادم افتاد اون اوایل که گودرو برچیدن و یه سری از بچه‌ها آواره پلاس شده بودن، یه آقایی مارو اد کردن به نام حسین نوروزی بعد از اینکه منم ایشونو اد کردم، ایشون از ما خیلی مؤدبانه تشکر کرد، ما هم نوشتیم باعث افتخاره آقا :)) قصدی هم نداشتم خدا شاهده ولی طفلک فکر کرد من ایشونو با اون حسین نوروزی معروف و وبلاگنویس و ... اشتباه گرفتم و سریع گفت البته من اون حسین نوروزی‌ای که شما فکر میکنید نیستم :)) و من هنوزم دلم یه جوری میشه یادم میفته که این اینجوری برای من نوشت. همش فکر میکنم حتما تشابه اسمیش با اون حسین تجربه‌ی جالبی براش نبوده و شاید کسی پیش از من حرفی بهش زده بوده یا حتی بد باهاش حرف زده بوده وقتی فهمیده بوده این اون نیست. نمیدونم ولی به هر حال اسم بسیار رایجیست و من که مدتهاست ایران نبودم حداقل سه تا حسین نوروزی میشناسم چه برسه به کسایی که دائماً با اسامی فارسی سر و کار دارن... 
من البته به ایشون اون موقع اطمینان دادم که احترامم در نوشتن به خاطر اینکه اشتباه گرفتمش نبوده ولی خب یه چیزایی یاد آدم میمونه دیگه. مث این.

خواستم در جریان باشید

پسرمم قهرمون شده، مدال آورده، مدالشم تقدیم کرده به مامیش.

جذاب بی‌ذوق :))

گف یکی از جذابیتامم اینه که ازم تعریف میکنن خوشحال نمیشم.
پ.ن. راستم میگه البته

کار سختم باش

گفتی مسابقه بدیم کی بیشتر میتونه زیر آب بمونه یاد یه دیالوگی توو فیلم دِ بیگ بلو افتادم:
یارو میگه سخت ترین قسمت غواصی، وقتیه که به کف آب می رسی. بعد دختره میپرسه چرا؟ و اون جواب میده چون برای بالا اومدن باید یه دلیل خوب داشته باشی و اونو پیدا کردن کار خیلی سختیه.
 پ.ن. خواستم بدونی که من طاقت ندارم تو نفستو نگه داری، همون ده ثانیه اول میام بالا.