میدونم میدونید ولی خیلی آدم خستهایام. فیزیکی و متافیزیکی. همین الان که دارم براتون مینویسم تنم و مغزم توأمان دارن درد میکنن. اما خب اگه خسته نبودم حتما بیشتر براتون مینوشتم.
یکی که نمیشناسمش و خودشم معرفی نکرده برام ایمیل زده که معلومه عاشق شدی و بیا بگو ما مردیم از فضولی!
اینجور موقعها واقعا از اینکه کامنتدونیم کلا بسته ست خیلی خوشال میشم، دوباره، هر بار. والا.
ولی خب حالا شاید برای بقیهتونم سوأل پیش اومده یا بیاد. عرض به خدمتتون که خیر من جدیدا عاشق نشدم ولی سالهاست که از جام عشق مستم. نوکرشم هستم. قبلنم عرض کردم من نه اینجا نه هیچ جای دیگه توو زندگی به کسی توضیحی بدهکار نیستم. سیصد چارصد تا نوشته مال یه بازه زمانی نسبتا طولانیای توو درفت وبلاگم هس که گاهی حال میکنم بادلیل یا بعضا حتی بی دلیل یه تعدادیشو همخوان کنم. خب از بین اینا خیلی از نوشتهها مینیمالای عاشقانهس (برای فضولا: به نقل یا در مورد آدمای مختلف در زمانهای مختلف)، خیلیاشونم غرغره. یه تعداد کمیشونم شاید یه بار معنایی یا یه کمی ارزش خوندن داشته باشه واسه خواننده عام. این وسطا گاهیم شاید حرف تازهای داشته باشم که اگه حوصله، وقت، انرژی و حالشو داشته باشم براتون بنویسم. زیاد به مغزاتون فشار نیارین که چی به چیه و کی به کیه. من خودم از قصد از همون اول شناسه تاریخ و روز و ماه و ساعت و امکان کامنت گذاشتن برای نوتامو ورداشتم. که همینجوری که هس باشه. همینجوری که هستم قبولم کنید. حسادت و فضولیم نکنین زیاد.
چاکرم.