بوم ـــــــــــــــــــــــــ

زنگ زده میگه تصادف کردم. میگم حالت خوبه؟ کجایی؟ میگه بهش بگو من عاشقشم. من همیشه عاشقش بودم. من . . . سرفه میکنه و من دقیقا نمیدونم تصور منه یا واقعیت ولی حس میکنم خونی که توو دهنش جمع شده رو بعد از سرفه‌هاش تف میکنه بیرون. بهش میگم آروم باش. فک کن من پیشتم دستتو گرفتم منو نگا کن بعد آروم برام تریف کن ببینم چی شده؟ کجایی؟ به فارسی میگه " گیر کردم" میخنده. میگه مث خفاش با کمربند ایمنی از صندلی ماشینم که چپ کرده آویزونم. میگه موهامو باید کوتاه میکردم. واقعا باید کوتاهشون میکردم. باید به حرفت گوش میدادم موهامو باید کوتاه میکردم. کوتاه مردونه تره. مردونه تر اره مردونه‌تر بهتره . . . صداش میکنم. به خودش میاد. میگه ایربگ واز شده ولی عین آدامسی که ترکیده چسبیده به در و دیوار. و باز ناامیدانه میخنده. میگه قول میدی بهش بگی من همیشه عاشقش بودم. میگم صدای آمبولانس میاد و این ینی تو قرار نیس بمیری ، پس وقتی از اون تله‌ای که توش گیر کردی درومدی خودت بهش میگی. باز میخنده و میگه بهش بگو اینکه لایق قلبش نبودم دلیل نمیشه جراح قلب لایقیم نباشم. بهش بگو توو دقیقه‌های آخر عمرم این یکی رو دیگه زیر سوأل نبره لطفا. بهش بگو جای این شیشه که عین شمشیر فرو رفته توو سینه‌م باید دست تو میبود. به فارسی میگه بهش بگو دوسِش داشتم فرشته‌ی کوچولو. بهش میگم تو حق نداری اونور دنیا پشت تلفن در حالی که گیر کردی بمیری. 
میگه یه روز خودت یادم دادی "مرگ حقه" به فارسی. 
میگم چرا امدادگرا نمیان سراغت. دیدن که تو گیر کردی؟ میدونن زنده‌ای؟ هان؟ میگه اسم معشوقه‌ی خیام میدونی چی بود؟ میگم هر وخ تو جواب منو بدی منم جواب تو رو میدم. میگه قول؟ میگم قول. 
میگه بوی سوختگی میاد و من گیر کردم. میگم تسلیم شدی؟ میگه خوبه زنم نشدی چون من انقد خسیسم که مرگمو جوری برنامه‌ریزی کردم که حتی برای سوزوندن جسدمم پول خرج نکنم و باز میخنده.
میگم چیکار کنم برات؟ میگه حرف بزن برام. میگه شاید موقع انفجار گوشم یه تیکه از صدای تو رم با خودش ببره. میگه اونوخ دیگه صدات برای همیشه توو گوشم میمونه . . .

یاسر

امروز تولد یه مرد خسته‌ی مهربونه که اگه بدشانسیاشو لیست کنه احتمالا میتونه باهاش رکود بزنه. ولی این مرد یه مهندس بالیاقته که با صداقت و جرأت به چیزای درست ایمان داره. چیزایی که خیلیا حتی از فکر کردن بهشونم میترسن. این مرد خیلی خسته، پولای گنده و ماشینای گرون و خیلی چیزای دیگه که توو دنیای آدمای امروز ارزش حساب میشه نداره، ولی به یقین چیزایی که داره اونو از بقیه در انسان بودن متمایز میکنه و منو از شناختنش، رفاقتش و نزدیک بودنش باهام بسیار خوشحال. 
یکی که به دنیا اومدنش و بودنش واقعا مبارکه و خوبه که هست. 
داداشم تولدت مبارک. امیدوارم امسال دلت خوش باشه و غصه‌هات کمتر.

نکند

گفتم نکنه نکنه یاد این افتادم :)



نکنه

نکنه کلید دل تو بوده؟ نکنه منو بیرون کردی درشو قفل کردی کیلیدشو گم کردی؟ نکنه نخوای دیگه ...

کلید اسرارآمیز

امروز داشتم میرفتم بیمارستان یه کیلید رو زمین پیدا کردم. از این کیلید گل منگلیای در صندوقچه و کمدای قدیمی و اینا. خواستم ورش دارم دیدم انقد قفل توو زندگیم دارم تا بخوام امتحان کنم ببینم کدومشو قراره واز کنه فسیل شدم، دیگه ولش کردم همونجا که بود و راهمو کشیدم رفتم. 

از عجایب خلقتم به نوبه خودم

موجودی هستم که میتونم یک ساعت و بیست و پنج دیقه منتظر باشم بدون اینکه هیچ احساس خاصی در اثر انتظار توم به وجود بیاد. بدون همراه، موبایل، اینترنت و حتی صندلی. 

نیاز داشتم یاداوری کنم خدمتتون

ادا دراوردن اصلا خوب نیست. 

یهو یادم افتاد ـ دلیل خاصی نداش

دوس دختر قبلیش بهش خیانت کرده بود و او سه سااااال با خودش کلنجار رفته بود تا با خودش و تموم شدن رابطه‌ش کنار بیاد. من و ط نزدیکترین دوستاش بودیم ولی اواخر رفتارش با من فرق کرده بود و تقریبا همه دانشگا حدس میزدن که به زودی موضوع جدید صحبتشون توی سلف چیه. 
منم ی رو دوس داشتم و ی اولین کسی بود که بعد از سالها میتونستم باهاش به یه رابطه فکر کنم ولی ط فک میکرد که عاشق شده و من نمیخواستم دوسدختر کسی که رفیقم عاشقش شده، بشم. 
یه روز از کلاس که اومدیم بیرون بی‌مقدمه پرسید شماها اگه دوسپسر داشته باشید بهش خیانت میکنید؟
جوابش برای من خیلی ساده و مسلم بود ولی ط گفته بود که عاشق شده. بنابراین برای آخرین بار مستقیم توو چشای خیلی آبیش نگا کردم و گفتم: نمیدونم!!! سیگارم نمیکشیدم اون وقتا. وگرنه حتما اولین کاری که بعد از تموم شدن حرفم انجام میدادم روشن کردن سیگارم بود. رنگش پرید. سقف رویاهاشو رو سرش خراب کردم. هنوزم نمیدونم خریت بود یا معرفت. چن لحظه بعد به ط نگاه کرد گفت تو چی؟ و ط در حالی که هم هل شده بود و هم میخواس سوتی نده، سوال ی رو با یه سوال عجیب دیگه جواب داد. ط پرسید بستگی داره توو واقعیت یا توو ذهنم؟! و جالبتر از سوال ط جواب ی بود که گفت واسه من فرقی نداره توو ذهنت چن بار بهم خیانت کنی، واقعیت برای من مهمه!
و خب واقعیت مهم بود. واقعیت همیشه مهمه ولی همه‌ی واقعیت با هم مهمه و نه فقط اون قسمتیش که برای ما مهمه. و بخشی از واقعیت اینه که کسی که توو ذهنش به پارتنرش خیانت میکنه یا میترسه یا اسیره و چاره‌ی رفتن نداره یا خودشو در قبال چیزی با مخاطبش معامله میکنه و چیزای دیگه. کسی هم که احتمال گذر همچین پروسه‌ای رو توو ذهن پارتنرش میده و براش "مهم" نیست، به حتم مشکلات خاص خودشو داره. 
نه. من از اینکه نشد یا نخواستم حداقل یه دوره‌ای از زندگیمو با ی باشم هرگز و هیچ ناراحت نشدم. اما کمی بعد از اینکه یقین کردم ط نه تنها در مورد عاشق شدنش دروغ گفته بود، بلکه به بدترین شکل ممکن ی رو تحقیر و بعد ترک کرد و یکی از بهترین دوستا و همکلاسیای منو به خاطر یه رقابت احمقانه با من، یا یه تجربه‌ یا هوس بچگانه در هم شکست؛ خیلی ناراحت شدم و هنوزم هر بار که یادش میفتم ناراحت میشم.
مسئول این شکستن من بودم. 

:)

مشکل نیم‌فاصله‌مونم حل شده. خیلیم خجسته. دستشون درد نکنه
و نبودنت سخته

مصائب

نمیتونم دوسش نداشته باشم
نمیتونم دوسِت نداشته باشم

باور بفرمایین

قدر منه بدونید. خودش یه مهارت خیلی خاصی نیاز داره آدم بتونه پاشو داخل گچ دوباره مصدوم کنه. هر کسی بلت نیس این حرکاتو بحدا

میکنم

گفته بودم کسشرای مونده توو درفت این مدتی که نمینوشتمو میذارم بخونید ولی فرصت نکردم. همین روزا میکنم ولی. 

بعد از یه مدتم خسته میشه خفه میشه خودش

دارم راه میرم یکی یهو سلام میکنه؛ نشستم توو حیاط بیمارستان یهو یکی میاد بغلم میشینه سیگارشو روشن میکنه؛ دارم توو راهروی بیمارستان تند تند راه میرم یهو یکی صدام میکنه؛ میرم توو اتاق مریض یهو یکی نگام میکنه؛ میرم اورژانس یهو یکی دستمو میگیره رها نمیکنه؛ میرم توو اتاق پرستارا یهو یکی پیدام میکنه؛ نشستم توو اتاق خودم دارم قهوه‌ای که از چار ساعت پیش وقت نکردم بخورمو نگا میکنم یهو یکی در میزنه؛ میرم پامو گچ بگیرم حتی؛ یا وقتی بعد از عمل لوزه‌هام دارم خون بالا میارم مثلا؛ توو ایسگاه اوتوبوس؛ توو ماشین و تصادف سر چارراه حتی؛ بعدِ چل پنجا ساعت بیخوابی که میخوابم، خوابم که سنگین میشه یهو تلفنم زنگ میخوره با صدای ویبره‌ش از خواب بیدار میشم، مث همیشه و هیچوقت خوب نیستم، همه‌ی انرژیامو جمع میکنم، همه‌ی دردای فیزیکی و متافیزیکیمو توو جیب بغل قلبم قایم میکنم، لبخند میزنم، صدای سکسی و خابالودمو صاف میکنم، همه‌ مهربونیامو گوله میکنم توش، گوشی رو ورمیدارم و با مادرونه‌ترین حالت ممکن میگم جونم سلام. 
مث نارنجکی که ضامنشو کشیده، گونی بدبختیاشو پرت میکنه روم و خودش خیز ورمیداره.
مث آدمی که پاشو گذاشته رو مین و دیگه راه برگشتی نداره آروم گوش میکنم، جوابشو میدم، آرومش میکنم، خوب میشه، خداحافظی میکنه، میره. همشون میرن.  
فقط گاهی احساس میکنم یکی همینجور که من دارم حرف میزنم داره همزمان با صدای بلند، زاااار زار توو وجودم گریه میکنه.