بعد از یه مدتم خسته میشه خفه میشه خودش

دارم راه میرم یکی یهو سلام میکنه؛ نشستم توو حیاط بیمارستان یهو یکی میاد بغلم میشینه سیگارشو روشن میکنه؛ دارم توو راهروی بیمارستان تند تند راه میرم یهو یکی صدام میکنه؛ میرم توو اتاق مریض یهو یکی نگام میکنه؛ میرم اورژانس یهو یکی دستمو میگیره رها نمیکنه؛ میرم توو اتاق پرستارا یهو یکی پیدام میکنه؛ نشستم توو اتاق خودم دارم قهوه‌ای که از چار ساعت پیش وقت نکردم بخورمو نگا میکنم یهو یکی در میزنه؛ میرم پامو گچ بگیرم حتی؛ یا وقتی بعد از عمل لوزه‌هام دارم خون بالا میارم مثلا؛ توو ایسگاه اوتوبوس؛ توو ماشین و تصادف سر چارراه حتی؛ بعدِ چل پنجا ساعت بیخوابی که میخوابم، خوابم که سنگین میشه یهو تلفنم زنگ میخوره با صدای ویبره‌ش از خواب بیدار میشم، مث همیشه و هیچوقت خوب نیستم، همه‌ی انرژیامو جمع میکنم، همه‌ی دردای فیزیکی و متافیزیکیمو توو جیب بغل قلبم قایم میکنم، لبخند میزنم، صدای سکسی و خابالودمو صاف میکنم، همه‌ مهربونیامو گوله میکنم توش، گوشی رو ورمیدارم و با مادرونه‌ترین حالت ممکن میگم جونم سلام. 
مث نارنجکی که ضامنشو کشیده، گونی بدبختیاشو پرت میکنه روم و خودش خیز ورمیداره.
مث آدمی که پاشو گذاشته رو مین و دیگه راه برگشتی نداره آروم گوش میکنم، جوابشو میدم، آرومش میکنم، خوب میشه، خداحافظی میکنه، میره. همشون میرن.  
فقط گاهی احساس میکنم یکی همینجور که من دارم حرف میزنم داره همزمان با صدای بلند، زاااار زار توو وجودم گریه میکنه.