فرار از آفتاب و گرما!

اسمم بابا برفیه
میدونید کارم چیه؟

O_o

یه روزیم یه دخترجوونی اومده بود اورژانس و ضمن اینکه نمیخواست دلیل ارجاعشو به مسئول پذیرش بگه، تأکید داشت که فقط با یه پزشک خانوم میخواد مشکلشو در میون بذاره! من در حالیکه میخواستم از بیمارستان برم بیرون ناخودآگاه صدای خواهش تمناشو از توو قسمت پذیرش شنیدم و اعتراف میکنم دقیقاً نمیدونم به خاطر تحریک حس فضولیم بود یا حس نوع‌دوستی ولی راهمو کج کردم و رفتم سراغش، خودمو معرفی کردم گفتم بیا اینور بشین اینجا بگو ببینم دردت چیه؟ 
خلاصه کنم براتون کاشف به عمل اومد که برای اولین بار با خواست خودش و کسی که دوسش داشته، سکس رو تجربه کرده و نه تنها لذت نبرده، احساس بدی هم داشته. و حالا سؤال اورژانسی!!! براش پیش اومده که اگه کلاَ تمام عمرش و با هیچ کس موقع سکس لذت نبره تکلیفش چیه؟!

شمد

داریم از هوا صحبت می‌کنیم و اینکه این روزا خیلی متغیره. من میگم گرممه و شبها کلافه میشم از گرما. اون میگه من سردمه و باید بغلت کنم پتو رم بکشم روم که سردم نشه. یاسی هم خیلی جدی میگه منم میخوام از این به بعد با صمد بخوابم. من یک لحظه تمام صمدهایی که میشناسم توو ذهنم دوره میکنم به اضافه‌ی اینکه دنبال دلیلی میگردم که ممکنه به خاطرش مثلاً جدیداً ب رو به جای اسم خودش صمد صدا کنه و وقتی چیزی پیدا نمیکنم ازش میپرسم صمد کیه دیگه؟ 
یه کم نگاهم میکنه و میگه صمد دیگه این ملافه‌ها که بهش میگن صمد! :))))))

غم دوران غم

چقدر همه چیز به طرز وصف‌ناپذیری غم‌انگیزه. به هر چی که فکر کنی، به هر طرف که رو میکنی، به هر گوشه‌ای که رجوع میکنی، به هر خبری که گوش میکنی، هر اتفاقی، هر چی، هر جا، هر لحظه ... چقدر همه چیز غمگین‌کننده‌ست.

بشمار یک

قصد کرده‌ام رخت بختم را بتکانم