خب. میخوام یه اعتراف جدید بکنم.
امروز خیلی غصه خوردم. واقعیت اینه که من خودم شخصاً آدم پولداری نیستم ولی نیازی هم به پول زیاد ندارم. اندازهای که برای زندگیم لازم دارم درمیارم، چیزی ته ماه برام اضافه بمونه میریزم به حساب بهزیستی چون به نظرم بچههای بی و بدسرپرست بیشتر از همه مستحق حمایتن. نمونه هم که خب نمونده دیگه. معمولاً به جز حدوداً برای یک ماه یا خرجای غیرقابل پیشبینی کوچیک پسندازی ندارم. ولی بدهی هم به کسی ندارم. نیازی به مسافرتا و تفریحای گرون ندارم. ارزشمو با برند لباسم در معرض سنجش یا تماشا نمیذارم و سبک زندگی مینیمالیستی رو به لاکچری بودن و گرون زندگی کردن ترجیح میدم. از نوجوونی به سختی پدرمو راضی کردم که نمیخوام ازش پول بگیرم و میخوام خودم از پس خرج خودم بربیام. پدرم هنوزم آرزو داره ازش چیزی بخوام که خب خداروشکر نمیخوام. یکی دوبارم که اموال باقی موندهش توو ایرانو میخواستن بالا بکشن و داشت حرص میخورد بهش مستقیما گفتم به کتفت بگیر پدر من. تو که نیازی نداری برای ما میخوای بذاری که ما هم چه الان چه بعد از تو بعد از ۱۲۰ سال هیچ چشمی به پولت نداریم. بیخیال شو و حرص نخور.
خب؟ این وضع منه. ولی دوست و رفیقام اینجوری نیستن. نه فقط دوست و رفیقام. کلا همه آدما اینجوری شدن که همه چی و مهمترین چیز براشون پوله و وقتی نداری انگار هیچی نداری! / یا وقتی ندارن انگار هیچی ندارن.
حالا به تخمم که همه چی فکر میکنن و به خودشون مربوطه که درست یا غلطه، خوب یا بده. من چرا غصه خوردم؟ چون حس کردم رفیقام خیلی دنبال پولن و ندارن یا درنمیارن، نمیشه یا نمیتونن و منم چون کاری از دستم برنمیاد و درواقع چون آدم پولداری نیستم با اینکه شاید اینجوری به نظر نیاد ولی نیستم دیگه گفتم که، پس به دردی نمیخورم توو رفاقتم باهاشون. اینجوری که: خب تو که خودت واسه خودت اوکیای، اینام که تنها و مهمترین چیزی که میخوان و لازم دارن ظاهراً پوله، تو هم که نداری بدی بهشون پس درتو بذار و رهاشون کن شاید بی تو و ادعای رفاقتت بهتر، بیشتر یا زودتر پیشرفت کنن. حس کردم سه هم حتی اگه فوکوسش انقد پول نبود... نمیدونم شایدم الان دارم زیادی دراماتیزه و اغراقآمیز بش فکر میکنم.
نه که فکر کنید دوستام توقعی ازم داشته باشنا. حس وصلهی ناجور بودن کردم. در واقع با خودم فک میکردم بهتره توو دنیاشون نباشم وقتی کاری براشون توو تنها موردی که براشون مهمه ازم بر نمیاد.
آره. غمگینه ولی واقعیته دیگه.
امروز خیلی غصه خوردم. واقعیت اینه که من خودم شخصاً آدم پولداری نیستم ولی نیازی هم به پول زیاد ندارم. اندازهای که برای زندگیم لازم دارم درمیارم، چیزی ته ماه برام اضافه بمونه میریزم به حساب بهزیستی چون به نظرم بچههای بی و بدسرپرست بیشتر از همه مستحق حمایتن. نمونه هم که خب نمونده دیگه. معمولاً به جز حدوداً برای یک ماه یا خرجای غیرقابل پیشبینی کوچیک پسندازی ندارم. ولی بدهی هم به کسی ندارم. نیازی به مسافرتا و تفریحای گرون ندارم. ارزشمو با برند لباسم در معرض سنجش یا تماشا نمیذارم و سبک زندگی مینیمالیستی رو به لاکچری بودن و گرون زندگی کردن ترجیح میدم. از نوجوونی به سختی پدرمو راضی کردم که نمیخوام ازش پول بگیرم و میخوام خودم از پس خرج خودم بربیام. پدرم هنوزم آرزو داره ازش چیزی بخوام که خب خداروشکر نمیخوام. یکی دوبارم که اموال باقی موندهش توو ایرانو میخواستن بالا بکشن و داشت حرص میخورد بهش مستقیما گفتم به کتفت بگیر پدر من. تو که نیازی نداری برای ما میخوای بذاری که ما هم چه الان چه بعد از تو بعد از ۱۲۰ سال هیچ چشمی به پولت نداریم. بیخیال شو و حرص نخور.
خب؟ این وضع منه. ولی دوست و رفیقام اینجوری نیستن. نه فقط دوست و رفیقام. کلا همه آدما اینجوری شدن که همه چی و مهمترین چیز براشون پوله و وقتی نداری انگار هیچی نداری! / یا وقتی ندارن انگار هیچی ندارن.
حالا به تخمم که همه چی فکر میکنن و به خودشون مربوطه که درست یا غلطه، خوب یا بده. من چرا غصه خوردم؟ چون حس کردم رفیقام خیلی دنبال پولن و ندارن یا درنمیارن، نمیشه یا نمیتونن و منم چون کاری از دستم برنمیاد و درواقع چون آدم پولداری نیستم با اینکه شاید اینجوری به نظر نیاد ولی نیستم دیگه گفتم که، پس به دردی نمیخورم توو رفاقتم باهاشون. اینجوری که: خب تو که خودت واسه خودت اوکیای، اینام که تنها و مهمترین چیزی که میخوان و لازم دارن ظاهراً پوله، تو هم که نداری بدی بهشون پس درتو بذار و رهاشون کن شاید بی تو و ادعای رفاقتت بهتر، بیشتر یا زودتر پیشرفت کنن. حس کردم سه هم حتی اگه فوکوسش انقد پول نبود... نمیدونم شایدم الان دارم زیادی دراماتیزه و اغراقآمیز بش فکر میکنم.
نه که فکر کنید دوستام توقعی ازم داشته باشنا. حس وصلهی ناجور بودن کردم. در واقع با خودم فک میکردم بهتره توو دنیاشون نباشم وقتی کاری براشون توو تنها موردی که براشون مهمه ازم بر نمیاد.
آره. غمگینه ولی واقعیته دیگه.