یکی از استراتژیهای مدیریت بحرانهای روحی یا به عبارتی یکی از مکانیزم های ناخوداگاه دفاعی بدن در مقابله با تنش های غیرقابل تحمل درونی استفاده از روش به خود آسیب فیزیکی رسوندنه. دلایل و علت و معلولهای مختلف داره که بحث روانشناسی تحلیلی داره و غیره. ولی یکی از مثال های رایج و ساده ش اینه که بیمار (یا از نظر من در همچین مواردی: فرد گرفتار) به هر دلیلی دچار یک دردیه و از این درد درونی که برای دیگران قابل رؤیت و احیاناً حتی قابل درک نیست، در حدی و چنان رنج میبره که فرد احساس نیاز میکنه به خودش آسیب فیزیکیای وارد کنه که کم و بیش اون درد درونی رو در ظاهر هم آشکار کنه و مثل آینه، زخم روح و روانشو از درون به بیرون انعکاس بده. بحث جلب توجه و ترحمم نیست. خارج از بحث ترشح اندورفین و حس آرامش کاذب و بالانس شدن بعضی ترشحات دیگه در بدن، صرفاً نیاز تبدیل اون رنج غیر قابل رؤیت به یه زخم واقعی و قابل لمسه.
بعضیام به هر دلیلی (طیف دلایل وسیعی داره باز) از دوست داشته شدنشون یا به خاطر دوس داشته شدنشون احساس گناه میکنن و شاید به همین خاطر میل شدیدی دارن که در راه اون عشقشون یا برای خاطر کسی که دوسش دارن و دوسشون داره سرشون یه بلاهایی بیاد یا یه سری آسیبهایی فیزیکیای رو متحمل شن. شاید اینم شبیه همون مکانیزم خودآسیب زنیه که بالا توضیحش دادم.
به هر حال و به هر دلیلی متأسفانه همچین حسها، نیازها، تنشها و چالش هایی در بعضی آدما وجود داره. امیدوارم توضیحاتم به درکتون از کارا و رفتارهای اینجور افراد کمی کمک کرده باشه و به امید اینکه کسی ارزش خودشو از اونچه که هس پایینتر ندونه و ایضاً امیدوارم کسی انقدر درد پنهونی نداشته باشه که مجبور شه به خاطرش رو خودش خط بندازه...
پ.ن. اینی که خدمتتون عرض کردم البته با اون قضیه گرایشات جنسی هارد کور و بی دی اس ام و کینک و غیره فرق داره. کاملاً بیربط نیستن ولی فرق دارن.
پ.ن. اینی که خدمتتون عرض کردم البته با اون قضیه گرایشات جنسی هارد کور و بی دی اس ام و کینک و غیره فرق داره. کاملاً بیربط نیستن ولی فرق دارن.