زندگی سگی

سگش از صبح تا شب خونه تنهاس و منتظر تا این از سر کارش، تفریح، خرید، ورزش یا بهر حال از بیرون بیاد و شاید اگه بقیه آدما و مشغله‌هاش بذارن، اگه حال کنه یه اعتنای سگ بهش بکنه، غذاشو بخوره، فیلمشو ببینه، توو اینترنت چرخ بزنه، با لپتاپش ور بره، غرولنداشو بزنه، دوششو بگیره، مسواک بزنه، بشاشه، برینه و بگیره بخوابه. سگشم اینو نگا کنه، فرصتی اگه پیدا کرد دست و پاشو یه لیسی بزنه، یه نگاه عاشقانه یا ملتمسانه‌ای بکنه برای یه نمه محبت یا توجهی که آیا بش بکنه یا نکنه و این چرخه هی همش تکرار میشه تا آخرش. وسطام تا سگه میخواد پارس کنه بش میگن خفه شو، مردم میترسن یا بیدار میشن یا اذیت میشن یا حالا به هر دلیلی، تا میاد  بازی کنه میگن نکن، خرابکاری نکن، اینو دندون نزن، اونو پاره نکن، اینو صدا نده، اونو کثیف نکن ، اینو دس نزن، اونجا نرو، اینجا نیا، اینو نخور، اون کارو نکن، بشین، پاشو، بخواب، بمیر و همین. و اون سگ باز صاحابشو دیوونه ‌وار دوس داره، حتی اگه بش توجه نکنه، بش غذا نده، باهاش بد رفتار کنه، سرش داد بزنه، بزنتش یا هر چی، اون سگ باز صاحابشو دوسش داره، جونشم براش میده و یارو نباشه‌م از نبودش دق میکنه و بله دوسش داره دیگه و تا ابد دوسش داره و همیشه منتظرشه و میخوادش و میمیره براش و وفاداره بهش و هیچ انتظاری نداره ازش و بیچاره‌س. زندگی سگی که میگن اینجوریه. حیوون طفلکی. تازه بعضا عقیمشونم میکنن. از طبیعت و محل سردسیر زندگیشم ورش میدارن میارنش توو گرما و آپارتمانای نیم وجبی و تنگ و تاریک و داغ وسط شهر. گاهی نوک گوشاشم میبرن، ناخوناشم که میگیرن، قلاده های نامیزون و سفتم بشون میبندن، با روشای کسکشانه م مثلاً تربیت و رامش میکنن ولی اون سگ بازم... ای بابا