حدوداً گف این خوشالکنندهس که میبینم حال و روز مردم اون سرزمین برات مهمه! باید بش میگفتم تو وقتی هنوز سواد خوندن نوشتن نداشتی من به خاطر شعرام و حرفای معترضانهای که مینوشتم و میزدم توبیخ و مؤاخذه میشدم! و در همین راستا اون وقتی که تو تازه از تخم درومدی، برای ما جز جونمون چیز دیگهای دیگه واسه از دست دادن نمونده بود، تصادفا سر همین اهمیتی که حال و روز "مردم اون سرزمین" برامون داشت داداش.
ولی خب به جاش بهش گفتم برای خودم متأسفم که اینجوری در موردم فکر میکردی و نمیدونستم و برای تو متأسفم، که اینجوری در موردم فکر میکردی و باهام رفاقت کردی.
اون موقع از حرفش خیلی ناراحت شدم، بهم برخورد حتی. الان که فکر میکنم میبینم دیگه هیچ حس خاصی بهش ندارم. نه به خودش، نه به حرفش. نه عصبانیم، نه دیگه ناراحت. ولی خب دلیل نمیشه جوری که اون روز خودشو توو دلم کشت، فراموش کنم.
پ.ن. اینم از اون کسشراییه که سالهاس تو درفت وبلاگ مونده بوده و امروز به دلیل پست بالایی دیگه قسمت شد بذارمش اینجا طفلکو :))
پ.ن. اینم از اون کسشراییه که سالهاس تو درفت وبلاگ مونده بوده و امروز به دلیل پست بالایی دیگه قسمت شد بذارمش اینجا طفلکو :))