هر که او شد آشنا و یار تو*

بعضی دخترا از طرف مقابلشون انتظار خونه و برج و ماشین و سفرای آنچنانی و تفریحای اینچنینی و پول و طلا و جواهر و کلفت و نوکر و شوفر و غیره و ذالک دارن به اضافه رومنس و احترام و توجه و محبت و نازکشیای بی انتها و سکسهای مطابق میلشونو. بعضیام هیچ انتظاری ندارن میخوان فقط بعضاً دیده یا شنیده بشن، سوال میکنن جواب بدن بهشون، حرف میزنن گوش بدن بهشون یا وقتی هستن حواسشونو گاهی به اینام بدن، اگه بهشون توجه و محبت نمیکنن محبتا و دلدادگیاشونو لاقل ببینن و اینجور چیزای پیش پا افتاده و حقای مسلم و اینا. 
متأسفانه معمولا گروه اول همه چیزایی که میخواد رو به دست میاره و یه قورت و نیمشم همیشه باقیه و باهاشم با کلی اجر و حتی ارج و قرب و دب دبه کبکبه و احترام برخورد میشه و حلوا حلواش میکنن و رو سرشون میذارنشون و گروه دوم! امان از گروه دوم که همیشه بدبخت و بیچاره و توسری خورده و بی هیچ چیز در دور دستها ایستاده که آخرشم یا باید در نقش کلفت خونه و لَلِـه بچه ها ایفای نقش کنه یا مث آدامس جویده شده دور انداخته شه و با "از اونا بهترون" جایگزین شه.
جهان اول دوم سوم و اسلام و مسیحیت و گبر و عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد و سرخ و پیر و جوون و نسل و عصر قدیم و جدید و فرهنگ زنسالاری یا زن ستیزی و مردسالاری و فمینیسم و مدعییانش و کج و راست اندیشی و روشنفکری و اُملی و غیره هم ربط نداره زیاد. به انسانیت و شعور و جنبه و معرفت و این چیزا بیشتر مربوطه. ولی طبیعت بشر همینه دیگه. خیلی نمیشه کاریش کرد. 
نمیخوام بیشتر وارد عمق قضیه شم چون به درازا میکشه و حواشی زیاد میطلبه ولی اینطوریه دیگه و مع الاسف اینطوری بوده همیشه هم.
البته همین یه مورد نیست در مورد خیلی مسائل دیگه هم این بحث مصداق داره. علاوه بر این حدود وسط و استتنائات هم قابل کتمان نیس ولی اجالتاً این به اون ربطی نداره.

مولانا میفرماید:
هر که اوشد آشنا و یار تو
شد حقیر و خوار در دیدار تو
هر که او بیگانه باشد با تو هم
پیش تو او بس مه‌است و محترم