من یه شریام یه شری کوچولو که هیچ کاری واسه هیشکی از دستش برنمیاد.
یه شری که پیش کسائی که دوسشون داره همیشه یا دیر میرسه یا اصن نمیرسه.
یه شری که مهربونترین و خوش قلبترین مادربزرگ دنیا خسته و مریض و تنها چشمش به دره که فقط شریش از راه برسه و شریش نمیتونه از راه برسه. شریش نشسته توو خونه داره *شر مینویسه. شری نمیتونه دسشتشو بگیره. شری نمیتونه بهش انرژی بده. شری نیس که بغلش کنه. شری نیس که دلشو خوش کنه. شری نیس که مواظبش باشه. شری نیس که براش نسخه بنویسه. شری نیس که خوبش کنه. شری نیس که بخندونتش. شری نیس که نیس که نیس که نیس. شری نیس. شری نمیدونه چرا اینهمه که هی میمیره ولی هنوز هی تموم نمیشه هی باز باید هی بمیره . . .