بچه که بودم همیشه عاشق دستای مامانم بودم . دستای ظریفش و رگای آبی برجستهش ، انگشتای کشیده و ناخونای بلند و خوشفرمش ، لاک تقریباً بیرنگش ، مهربونیش ، نرمیش ، خستگیش . . .
دوس داشتم دستای منم شبیه دستای مامان بشه . محکم مشت میکردم ، انگشتامو با همه زورم فشار میدادم توو مشتم تا شاید رگای روی دستم کمی دیده شه ، دوس داشتم ناخونامو بلند کنم که شبیه مال مامان بشه و خب موفق نمیشدم . اما حالا . . . حالا دستای منم شبیه دستای مامان شده . رگای روی دستم ، ساعدم و حتی بالاترشو میشه دید و حتی برجستگیشو حس کرد . ناخونامم وقتی بلند میشن شبیه ناخونای مامان میشن . خستهم هستن . ولی خب کف دستامون خیلی باهم فرق داره .