صبح خیلی زود داشتم با اتوبوس برمیگشتم خونه. یه آقایی با قیافه و ظاهر بسیار موجه توی یکی از ایستگاهها سوار شد. لباس یکی از فروشگاههای زنجیرهای اینجا تنش بود. کارمند سادهی اونجا بود یعنی. مطمئن بودم که ایرانیه. و حاضر بودم شرط ببندم که حداقل مدرک ارشد داره. بهش میومد که مرد خونواده باشه. شاید حتی یه دختر کوچیکم داشته باشه. بار پذیرش مسئولیت و وقار مردونگی رو میشد توو وجودش به خوبی حس کرد. راضی بود. راضی بود که احتمالا با قرارداد ثابت و حقوق مشخصی که احتمالاً خیلی بالاتر از اون چیزی که توو ایران و در زمینهی تخصصیش در میاورده ـ کار پیدا کرده. ولی من دلم خیلی گرفت. اون آدم بدون شک برای کاری که داشت میرفت سرش خیلی خیلی overqualified بود. امیدوارم بعد از کمی جا افتادن، رسیدن به ثبات نسبی شرایطش یا ارتقاء زبانش بره توو تخصص خودش کار پیدا کنه و موفق شه. قبل از اینکه زیر فشار مهاجرت کمرش تا شه و حس کنه نیروی مبارزه نداره.