چیکار کنیم حالا خیلی حالمون تخمیه که.
آره خدائیمو زیر سؤال بردم و این بده
ما که هر کسی نیستیم
HappyBirthday Lil Bro
برق میزنیم چون الماسیم :))
انقدرررررررر خندید داشت میشاشید به خودش دیگه :)) بعد که خودشو جمع کرد گفت دقیقاً برا همین گفتم چهرهت به درد بازیگری میخوره دیگه :)) گفتم عزیزم برو با همسنای خودت بازی کن. عه.
بعد همینو خدافظی کردم از در اومدم بیرون دیدم ماشین آشغالی راهو بسته داره آشغال جمع میکنه. میشد از اون گوشه موشهها رد شم برم منتها چون عجلهای نداشتم واستادم تا یارو کارشو بکنه رد شه بعد من برم. یهو دیدم آقای آشغالی عزیز اومد سمتم و گفت شما دارید میدرخشید :)))))))))))))))))))))) گفتم عجب اونم درحالی که دارم از شیفت شب و کلی گرفتاری برمیگردم :)) گفت ببین دیگه اگه اینجوری نبود چقدر میدرخشیدی :)))))))))))))))))))
چقدر این مرد نازنینه. میگه:
تلاطمِ تجلی آرامش در قالب بشر
در نهایت زندگی هر کی به خودش مربوطه
کسی که وقتی درد داره نمیتونه یه روز مرخصی بگیره استراحت کنه چون بدهی داره و نمیتونه از حقوق حتی یک روزش بگذره، چرا باید قصد کنه آخرین مدل و گرونترین ورژن آیفونو برا خودش بگیره و برای سفر توریستی به اروپا دنبال دعوتنامه بگرده؟ بد نیستا! شاید حتی خیلیم خوبه. چیزی که خوب نیست قانع و بیتوقع بودنه. ولی من اینجوری نیستم و نکتهی غمگین ماجرا اینه که فقط در مورد مادیات و مسائل مالی و داشتن یا به دست آوردن چیزی نیس که انقدر بیتفاوتم. در مورد تجربه تفریح و تفنن، عشق و حال، معاشرتها، موقعیتها، دوستیا و محبتها و حتی خوراکیا و نوشیدنیام همینجوریم. ینی بود، بود نبود خیلیم فرقی نداره، فکر نمیکنم مثلاً که کاش فلان چیز یا فلان کار یا فلان تفریحو میکردم یا چون در دسترسم نبوده یا نکردم حس کمبودی بکنم. شایدم این معلول همون نداشتن کمبوده. نمیدونم ولی دلیل اینکه عموماً انتظار خاصی از روابطم و مخاطبینم هم ندارم همینه. از پدر و مادر گرفته تا پارتنر و بچه و دوست و همکار و غریبه.
حالاع
بنفشه
بیخیال
خواب دیدم گرفتنم. بردنم توو اتاق بازجویی. یه مشت پروندهم گذاشته بودن رو میز و از من میخواستن سؤالات پزشکیای رو جواب بدم که با اتیک و اخلاق پزشکی مغایرت داشت. پروندههام مال پزشکا، جراحها و روانپزشکایی بود که از روشهای درمانی غیر استاندارد، غیرمعمول و بعضاً غیر متعارف برای مداوای بیماران خاص یا در شرایط خاص استفاده کرده بودن و حالا این بازجوها دنبال اون روشها، اون داروها، نسبت دوز داروها و میزان اثرگذاریشون، روند دقیق درمان و نوع تاثیرگذاری داروها برای به کارگیریشون جهت اهداف غیردرمانی، غیراخلاقی و غیرانسانی بودن. روشهایی که باهاش بتونن آدمها رو اصطلاحاً بشکنن، به زانو دربیارن، اراده و اختیارشونو تحت تأثیر قرار بدن و بعد به اقرار، اعتراف یا انجام هر کاری که میخوان و هر جوری که دستورشو بهشون قراره بدن، وا بدارن. پرونده اولو دادن دستم، خوندم، گفتم نمیدونم و نمیتونم کمکی بکنم. شروع کردن به کتک زدنم و در همون حین هم داد میزدن که فلان فلان شده تو مگه دکتر نیستی چطو میگی بلد نیستم و نمیدونم. دیگه یه جا یکیشون قاطی کرد با پایه صندلی کوبید توو سرم که خوشبختانه بیدار شدم البته بعد از اینکه با کله رفتم توو دیوار بغل تخت...
لیلی
شاهین نجفی و لیلی بازرگانم از هم جدا شدن که به خودشون مربوطه ولی به نظرم آدم کلاً نباید از لیلیها جدا شه. من چون خودم از لیلی خودم جدام برا همین میدونم که میگم.
البته بیشتر از یه ساله که جدا شدن فک کنم. من الان اتفاقی مشکوک و بعد متوجه شدم که آره :))
بچه قارچ نیس که
پوففف
مهم نی
سختش نباشه یه وخ
آخه بزغالههه :))
حالش گرفته بود، حوصله نداشت و ساکت بود. منم همزمان که این رو خط بود اونور با خواهرم داشتم چت میکردم. یه جا خواستم عکسمو برای خواهرم بفرستم مثکه دستم خورده بود برا اینم سند شده بود. من هنو متوجه نشده بودم یهو دیدم حالش خووووب شد، نیشش تا بناگوشش وا شد. گفتم چی شد و فمیدم عکسمو دیده. بعد یه مکث کرد یهو با یه هیجانی گف واااای شری چقد هوس کلهپاچه کردم :))))
منو شرمندهی آرزوم کردی
گود لاک بهت آقای هموطن ناشناس
آقاجون میگفت گریهم حال میخواد/ حق
مسئلهی هوای گرم و هورمونا و آدمای بیشعور دور و برم، فشار کار، خواب کم یا دیدن رنج کسایی که برام مهمن نیست، یه چیزیه که نمیدونم چیه و چند روزیه خرمو گرفته داره میجوئه. همش دلم میخواد بشینم یه گوشه گریه کنم. همش. قلبمم یکی در میون یادش میره ریتمو. اونم حال آدمو بدتر میکنه.
همینا دیگه.
:)
پ.ن. برای همهتون از این خوشحالیا، ذوقا و دلخوشیا آرزو میکنم که دلتون بخواد فریادشون بزنین تا همه بدونن :)