خیلی خیلی خیلی چیز میز توو درفتمه. خیلی چیز میزم توو درفت ذهنمه. دلمم... آره اونم خیلی چیز میز توشه ولی مال اون بیشترشون گفتنی نیس. سعی میکنم بیام بنویسمشون. سعی میکنم. اگه عمر و ذوقی باشه...
سال نو مبارک
/ باز بهار شد ولی در دل ما همان خزانیست که بود...
/ براتون بهترینها رو آرزو میکنم و امیدوارم غصههاتون کم، دلتون خوش و تنتون سلامت باشه.
/ امید که برا همهی نیکان سالی نکو شود.
/ و جای همهی کسایی که امسال (هم) کنارمون نیستن چون در راه رسیدنمون به حق، آزادی و آبادی کشتنشون، خالی اما سبزه🌷
/ دل ما هزار تکه و در هر تکّه نقش عزیزی در خون خود خفتهست. باری بهار گواه رویش ناگزیر جوانههاست و ما نیز روزی دوباره از خاکستر این خاک برخواهیم خواست، جوانه خواهیم زد و خواهیم شکفت.
ایدون باد
نوکرم/ کف مرتب فراموش نشه
دچار تلاطمم و گرفتار تشویش؛ منتها همش در درون. بیرون همه چی عالی یه، جای غم خالی یه، به به دنیا چه جای زیبائی یه یه یه یــــه :))
این داستان خرده واقعیتهای تلخ
پدر من مرد بسیار روشنفکر و خوشاندیشیه. هیچ تبعیضی بین زن و مرد قائل نیست، به این مسئله عمیقا و صادقانه اعتقاد داره و گفتار و رفتارشم همیشه طبق همین باورشه. اینو گفتم که این نقل قولی که الان میخوام ازش بنویسمو سوء برداشت نکنید.
یه روز خیلی سال پیش که داشتیم با هم پیادهروی میکردیم و حرف میزدیم یه جایی بین حرفاش گفت مردا اصولاً زنهای خیلی باهوشو به عنوان شریک زندگیشون انتخاب نمیکنن! خیلی از این حرفش تعجب کردم، گفتم این چه حرفیه میزنی از تو بعیده. پس خود تو چطور مادرو انتخاب کردی؟ و... با خنده گفت البته که تو از مادرت خیلی باهوشتری، منم خندیدم، در واقع جدی نگرفتمش و موضوع حرفمون عوض شد.
بعدها همون کسی که همیشه ادعا میکرد هوش سرشارم براش جزو جذابیتای منحصر به فردمه و کلی از این بابت به خاطر انتخاب من مفتخر بود و هر بار که چیزی مربوط به این مقوله پیش میومد از نو به این خاطر و از دیدن من در اون موقعیت ذوق میکرد؛ همون آدم وقتی برای اولین بار متوجه شد که نمیتونه منو بپیچونه و فهمید به خاطر اشتباهی که خودش مرتکب شده نمیتونه با هیچ ترفندی منو گرفتار حس گناه کنه و مقصر جلوه بده، بهش چنان احساس کلافگیای دست داد که رابطمونو تموم کرد. بله درست متوجه شدین خودش اشتباه کرده بود، مجبور هم شد بپذیره چون مسئله رو به صورت ساده شده و کاملاً منطقی بش توضیح دادم و هیچ جای حاشا و انکاری وجود نداشت ولی گفت حتی اگه من اشتباهم کرده بودم تو نباید از دست من ناراحت میشدی و رفت. رفت و قبل از رفتن گفت هر کس دیگهای جز تو تا آخر عمر با من میمونه حتی اگه من عوضی بشم چون هیچ کس به اندازه تو انقدر باهوش و مستقل و بینیاز از همه چی، محکم و انقدر پایبند به ارزشا و قوانین خودش نیست!
و این در حالیه که در عین اینکه اجازه دادم خود واقعیمو بشناسه و بدونه کیام، هيچوقت هیچکدوم از داشتهها، تواناییها، استعدادا، برتریها و حتی ارزشهامو به رخش نکشیدم، همیشه بهش اعتماد به نفس دادم، از لای موقعیتای لجنی بیرون کشیدمش، از غرق شدن نجات دادمش، کلی چیز بهش یاد دادم، استرس و اضطرابشو ازش گرفتم و حتی به قول خودش زندگیشو راحت کردم؛ هیچ توقعی هم ازش در هیچ موردی نداشتم.
نه اینکه فکر کنید آدم بیشعور و بیجنبهای بود، خیر. اگر ذرهای اینطور بود اجباری نداشتم که کنارش بمونم... ولی خب اووولین باری که گیر کرد و دید نمیشه سر منو گول بماله و اولین باری که بهش گفتم خودت خرابکاری کردی خودتم باید درستش کنی من نمیتونم اینبار کمکت کنم، چون خود منو رنجوندی و این بار دیگه نمیتونم لقمه رو جویده شده بذارم دهنت که راهحل و راه جبرانش چیه، گفت نمیدونستم چی کار باید بکنم خسته شده بودم و گذاشت رفت.
و من یاد اون جملهی عجیب پدرم افتادم که گفتم...
البته حالا نه که بخوام با این روایت اون حرفو تأیید کنم یا چیزیو تعمیم بدم. صرفاً شرح وقایعو عرض کردم خدمتتون.
ووووو اینکه: بر من ببخشایید واقعا نکتهای که عرض میکنم مغرضانه نیست، صرفاً واقعیت بسیار تلخیست که در مورد اکثر آدما صدق میکنه. اینکه وقتی بهشون لطف مکرر و بلاعوض میکنی، براشون سنگ تموم میذاری، بعضاً از خودگذشتگی و فداکاری میکنی و علناً اون شخص، حال خوبش، خوشحالی و راحتیش، خواستههاش، آرزوهاش، موقعیت، موفقیت و آسایش او رو نسبت به خودت در اولویت قرار میدی، باعث نمیشه اون آدم بگه وه که چه انسان فوقالعادهای کنارمه و چقدر باشعور و باکمالاته، چقدر سخاوتمند و مهربانه، این وجودش چه ازرشمنده برای من و من چه شانسی آوردم یا چقدر خوشبختم که این کنارمه. نه! اون آدم در اکثریت قریب به اتفاق مواقع فکر میکنه این خودشه که ارزش اینهمه لطف و محبت و از خودگذشتگی رو داره و این آدم نباشه هر کس دیگهای باشه هم وظیفه داره همین کارارو در حقش بکنه چون اون لیاقت و شایستگی همین رفتارا و حتی بیشتر از اینا رو داره، مگر اینکه مجبور شه اون آدم بعدی رو برتر از خودش بدونه! به خاطر همینم هست که کسایی که خودشیفتهترن و خودخواهانهتر رفتار میکنن، ارزش و اعتبار، محبت، مراقبت، توجه، احترام و رعایت بیشتری هم از مخاطبشون دریافت میکنن.
رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است
محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است
رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که اندوه بشر بسیار است
ساقههای مژهام از وزش آه نسوخت
شکر در جنگل ما هیزم تر بسیار است
سفرهدار توام ای عشق بفرما بنشین
نان جو زخم و نمک خون جگر بسیار است
هر کجا مینگرم مجلس سهرابکشی است
آه از این خاک بر آن نعش پسر بسیار است
پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید
پشت دلتنگیام اما و اگر بسیار است
اشک آبادی چشم است بر آن شاکر باش
هرکجا جوی روانی است کپر بسیار است
سالها رفت و نشد موی تو را شانه کنم
چه کنم دوروبرت شانه به سر بسیار است
*حامد عسکری
مام باز سکوت میکنیم چون گُه دیگهای نمیتونیم بخوریم
محسن مظلوم، پژمان فاتحی، وفا آذربار و محمد فرامرزی را در خفا اعدام کردند و حتی پیکرشان را هم تحویل نمیدهند...
آسوده بخوابید کُرد مردان سرزمینم. روزی بالاخره ما هم بیدار میشویم...
#اراتان صبر اتوام...
رکورد جدیدم
حالا این وسط یه سوتی وحشتناکم دادهم نگفتم بهتون...
تولد این بشرو یادم رفته بود و تا همین دو روز پیش که اتفاقی یه عکسی از تولد یکی دیگه برام فرستاد، هنوز و خود به خود یادم نیفتاده بود. ینی دو مااااااه و نیم یادم نیفتاده بود و این عکسو نمیدیدم احتمالا بازم یادم نمیافتاد.
خیلی ناراحت شدم چون ادعا دارم کسایی که دوسشون دارم تولدشونو یادم نمیره و اینا. و نمیره هم. تاریخش ظاهراً، نه تبریکش:))
روزای پر تنشی بودن. حالم جالب نبود، بعدشم همش سر کار بودم شبا، روزام میگرفتم میخوابیدم بعد از کریسمسم رفتم خونه و اونجام گرفتار مریضی مامان و یه سری کارای دیگه بودم و خلاصه عذر و بهونهم زیاده ولی هیچی موجهش نمیکنه. البته برا خود اون که اصلاً مهم نیس، خودشم گف فدا سرت ولی خودم خودم خودم...
دارم پیر میشم دیگه :|
JoyAwards
معرف حضورتون هستم که؟ اعتماد به سقف دارم. منطقی هم بنگریم همچینیام کاذب و بیپشتوانه نیس. خود اینم تأیید همون که گفتم الان خدمتتون :)) ولی یه قسمتی از این مراسم جوی اواردزو دیدم در حالی که بیش چل ساعته نخوابیدم گشنمه و یه سری مشکلات دیگهم دارم و باید اعتراف کنم اگه این عروسکا زندهان من برم سرچارراه سوت بزنم اصن و به این فک کنم که حواسم باشه به کسی نگم تویی که با از دس دادن من باختی :)))) حالا من شاید با نبود اون یه کس خاصی تو زندگیم، چیزیو نبازم ولی اوشووون نظر به وجود و هستی این لعبتان و دلبرکان تراشخورده و لوند و درخشنده در دنیای فانی با نداشتن من یا یه منی مث من چیو میخوان ببازن حیقتن :))) باخت اینه که توو این دنیا باشی و نتونی داشتن همچین زیبایانی رو توو زندگیت تجربه کنی. بعله. حالا ما هی فک کنیم خوشکلیم، خوشاهنگیم، باهوشیم، باکمالاتیم و غیره بعد بخوایم با مجموع اینا وایسیم بغل اونا. خب اونا فقط با ظاهرشونهررررشون هرررر هررررری به من خب :))) خلاصه خداروشکر زیاد اهل عمل نیستم وگرنه مشکل پیش میومد/ من خودمم میخوامشون آئااا :)))
برای صبا و محمد که بیپدر شدند
همینجوری با وقاحت همیشگیتون فرهاد سلیمی رو اعدام کردید؟ باشه فرهادا در این خاک به جاودانه شدن عادت دارند...
باز گناه کردید. باز اعدام کردید. باز آتش جهنمتان را سوزانتر کردید. چشممان زودتر به دیدن خاکستر وجود متعفنتان روشن شود. آمین/
باز گناه کردید. باز اعدام کردید. باز آتش جهنمتان را سوزانتر کردید. چشممان زودتر به دیدن خاکستر وجود متعفنتان روشن شود. آمین/
برای محمد قبادلو
حتی اگه سرمون بره، خورده به پیروزی تنمون گره
واسه کمر شکسته از فقر، واسه وطن خستهی در بند
واسه اختلاف و تبعیض، از شوش و مولوی تا دربند
تو هنوز بگو از فاطمه زهرا، منمیخونم از غم مادر مهسا…
حرفی ندارم بنویسم. چی بگم؟ بیاین بشینیم باهم گریه کنیم...
#تسلیت معصومه احمدی
ملالی نیست
اشتیاقم به مرگ به شدت افزایش پیدا کرده. حال مزخرفی دارم. افتضاح. شبیه یه افسردگی حاد. دچار یه شوک شدهم و به واسطه اون، ظرفیت لیوان مدیریت و طاقتم، صبر و استقامتم، آستانه تحملم و قدرت کنترل شرایط استثناییم سرریز شدن و روانم بد به هم ریخته.
با اینهمه ادعا و احتیاط، کسی که کمتر از همه انتظارشو داشتم، خاطرم را رنجانده و متواری شده.
دلم مرگ میخواد ولی متاسفانه شرایطم محیا نیست و میسر نمیشود.
نه میبخشیم، نه فراموش میکنیم
صبح پنجشنبه مورخ ۲۸ دی ماه ۱۴۰۲ جنگندههای پاکستانی به خاک ایران تجاوز کردند، سراوان بلوچستانمان را هدف قرار دادند و حداقل ۱۲ نفر غیرنظامی رو به قتل رسوندند. بین قربانیان نام دست کم ۶ کودک خردسال به چشم میخوره.
معاون امنیتی سیستان بلوچستان علیرضا مرحمتی، در مصاحبه با شبکه خبر مدعی شدو کشتهشدگان غیر ایرانی بودند و مجری برنامه گفت خداروشکر.
نوشتم که تاریخ روزای جهنمیای که توش نفس میکشیم یادمون نره. به خاک وطنمون تجاوز میکنن، به جای اینکه رگ غیرت کسی تحریک شه، از دشمن دفاع میکنن، گناهشو با ادعای هماهنگی با ارتش پاکستان و غیر ایرانی خوندن قربانیا میشورن و مجری بیشرفی که از شنیدن خبر کشته شدن ۱۲ نفر انسان غیرنظامی بیگناه بیدفاع (فارغ از ملیتشون) در خاک وطنمون، خدا رو شکر میکنه. خدایی که اگر بود و اگر بشر رو آفریده بود، بیشک از خلق کثافتی مثل او از خودش شرمسار میشد...
#برای کودکان سراوان #برای هموطنان بلوچمان #برای وطن
بدین شرح
دیشب رفتم توو حیاط بیمارستان سیگار بکشم کسیم الحمدلا نبود و با خیال راحت با صدای بلند یه همچین مکالمهایام با خودم داشتم:
+ تصمیم بگیریم آدم بدی شیم
- ها ها
+ اینهمه اینجوری بودیم اینا جوابامون بود، بیا اونجوری شیم شاید مام مث اونجوریا موفق شیم
یه کام حبس
+ اینهمه واس همه مُردی چی شد؟ بذ یه کمم مردم واس تو بمیرن
- چی داری میگی؟ روانی شدیا
+ شدم و میدونی هم که چرا شدم!
- خفه شو بذا زندگیمونو بکنیم حوصلهتو ندارم.
+ باشه ولی این زندگی نیس که تو داری میکنی. واقعا دیقاً چیکار داری با زندگیت میکنی؟
- هیچی میخوام بمیرم
+ خب میگم اگه واقعا میخوای تا میتونی و امکانشو داری بمیر ولی اگه نمیخوای بائاس زندگی کنی.
ایندفه دو کام حبس و دوره دلایل اجبارم به زنده بودن.
+ گور بابای هر کی قدرتو ندونسته یا اذیتت کرده خودت از خودت راضی باش خودت خوشحال باش خودت با خودت :))
- اگه اجزه بدی بریم به کارامون برسیم فعلا امشبو پش سر بذاریم تا بعد
+ بریم چون مجبوریم
رفتیم چون مجبور بودیم.
نمک ریش دیرینهام تازه کرد / که بودم نمک خورده از دستِ ...*
آدم هر چقدرم هوشیار و محتاط باشه بازم به رسم زندگی یهو یه جایی یه جوری دهنش سرویس میشه که بشینه به ریش خودش و تدابیرش بخنده.
* شیخ اجل