هر کی یه ایرادایی داره دیگه بالاخره

بله. در مورد مخاطب خاصم همینطوره. کسی که و به محض اینکه صداقت احساس من نسبت به خودشو زیر سؤال ببره در لحظه  و تا همیشه من رو از دست خواهد داد. حتی اگر همچنان عاشقش باشم.

💫

چند بار پیغامای یه کلمه‌ای برام گذاشته بود که دلم تنگ شده، حرف بزنیم، کی و کجا هستی و اینا. در حالت عادی پیگیرانه سراغشو میگرفتم، براش وقت پیدا میکردم، حال دلشو میپرسیدم و به آغوش بازم دعوتش میکردم ولی خیلی بی‌تفاوت جوابشو دادم و وقتی فرصت حرف زدن نشد اهمیتی خاصی نداشت برام. خواهرم ازم پرسید چرا؟ مگه یه زمانی گنجیشکت نبود؟ نیازی به تأمل طولانی نداشتم. گفتمش کسی که به صداقت احساس من نسبت به خودش شک کنه یا بخواد حتی از روی شوخی یا حتی از سر لوس شدن زیر سوال ببرتش، منو برای همیشه به عنوان شری‌ش از دست میده. همتای کسی که منو بیشتر از اونی که هستم برای خودش بخواد. این موجود در لحظه از لحاظ اولویتی تبدیل میشه برای من به یکی مثل بقیه. دلیلشم اینه که من تا آخرین درجه‌ای که برام مقدوره و از دستم برمیاد برای کسی که پناهش دادم، هستم و بیشتر نمیتونم که نیستم. بیشتر ندارم که در اختیارش نمیذارم. و مطمئن باشید همون حدی از من که در اختیارش بوده بدون شک - بدوووون شک - نه تنها کم نیست که با اختلافِ نزدیک به بی‌نهایت از مجموع بودن خیلی‌ها بیشتره و کسایی که منو میشناسن اینو میدونن. و بی‌ریا، من برای کسی که اینو نتونه درک کنه، کار خاصی از دستم برنمیاد. 

مثل نوشیدن یه لیوان شکلات تلخ در یک عصر تاریک زمستونی

همه همیشه فک میکنن حق با خودشونه. وقتی چیزی تموم میشه همه تقصیرو در دیگری میبینن. همه دلشون میخواد حق به جانبشون باشه و چون خیلی دلشون میخواد اینطور باشه، حتی اگه واقعیت چیزی ورای خواستشون باشه - این باعث میشه آدما ناخودآگاه خودشونم باور کنن که مظلوم داستان خودشونن و همه‌ی دیگران مقصرن جز اونا. 
واقعیت اما اینه که اتفاقاتی که برای آدما میفته نتیجه‌ی زنجیره‌ای به هم پیوسته و به هم مربوطه از اونچه که همه‌ی فاکتورها دست به دست هم رقمش زدن. 
اگر کسی میره، کسی که میمونه بی‌تأثیر در تصمیم او نبوده. و اگر کسی میمونه به تنهایی مسئول این تنهایی نیست. تقصیر رو در دیگری دیدن به آدما کمک میکنه خودشونو با شرایط ناخواسته‌ی جدیدشون راحتتر تطبیق بدن. اینکه آدم دلش برای خودش بسوزه و مخاطبشو مسئول پیش‌آمدها بدونه به آدما کمک میکنه راحتتر با درد شکست کنار بیان. 
این فقط در مورد روابط عاشقانه صدق نمی‌کنه. روابط والد و فرزندی، شرایط کاری، رفاقت‌ها و همه‌ی شرایط دیگه رو هم همین شامل میشه.
واقعیت اما اینه که مااااااا اگرچه نه به تنهایی ولی همیشه و حتما نقشی در اتفاقاتی که برامون میفته داشته و داریم. ما همیشه مسئول چگونگی پیشرفتن زندگیمون هستیم. ما گاهی بیشتر گاهی کمتر اما همیشه باعث شرایطی هستیم که توش قرار گرفتیم و خواهیم گرفت. و مهمتر از همه اینکه: ما همیشه مختار و قادریم برای ادامه‌ی داستانمون و چگونگی اون تصمیم بگیریم. 
این به این معنا نیست که قضیه رو عکس موقعیت اولیه فرض کنیم و شروع کنیم همه‌ی تقصیرارو گردن خودمون بندازیم و غرق در سرزنش خودمون بشیم. اینم غلطه.
باید شرایطو بپذیریم. باید بپذیرییم که همه ماجرا به دست یک نفر و کاملا از پیش تأیین شده و حساب شده نقش نبسته. باید خودمون و اطرافیانو ببخشیم. باید قبول کنیم که گاهی میشود و گاهی نمیشود و این تقصیر هیچکس به تنهایی نیست.
بپذیریم. ببخشیم. از نو بنویسیم. و ادامه بدیم. بدون خشم. بدون یأس و بدون ترس.

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست/ آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست*

عکس دستشو دیدم، عکس ساعتشو در واقع. و خب چه کنم دوسش دارم هنوزم بی‌نهایت. قربونشم رفتم تازه. سیس میدونم میدونم. 


*حافظ

جوونی پرررر

داشتیم حرف میزدیم بش گفتم رامکال اومده بود دم خونه باز. گف رامکال کیه؟ رامکالو نمیشناخت! :( گفتم ای وای دیدی چقد پیرم :))))

:|

و اما نکته‌ی دیگه اینه که حالا من دیگه واس کی کراوات بخرم؟ ففف

رامکال

برای سنجابا و گربه‌ها و اینا غذا گذاشته بودم نصف شب دیدم صدای تلق تولوق میاد، از پنجره نگا کردم دیدم یه راکون اومده داره دستاشو توو آب پرنده‌ها میشوره. بعدشم خیلی ریلکس غذای گربه‌ رو خرت خرت خورد، در همون حالِ خوردن منم قشنگ دید که از پنجره‌ تا کمر خم شده بودم داشتم نگاش میکردم. دو سه بارم باهام چش توو چش شد ولی تخمشم نبود. قشنگ به کارش ادامه داد، غذا که تموم شد یه صدای گوگولیم از خودش دراورد بعد رفت با پا توو ظرف دونه‌ها، آب گربه‌هارم تا ته خورد، بعدم بادوما و گردوهایی که واسه سنجابا گذاشته بودمو با دستای کوچولوش بغل کرد با خودش برد. پشمالوی پرروی خپل :))

*I Will Survive

یه عالمه برای خودم خریدای گوگولی مگولی غیرواجب هیجان‌انگیز جالبنگیز کردم و فدای سرم که پولامو بر باد دادم. باید دختربچه خوشکل و باهوش و مهربون درونمو خوشحال میکردم که بتونیم وسط این همه آدم بدا و بدیا، تاریکی و زخما، خستگی و خشما، همچنان ادامه بدیم و چراغ وزارت امید واهی :)) رو روشن نگه داریم، باز هی عشق بلاعوض وام بدیم، خنده اهدا کنیم و گره‌ها بگشائیم.

*Gloria Gaynor +


عزرائیل

الانم مثلاً نه که حالم بد باشه اما واقعا دوس دارم هر لحظه کارامو، در واقع مسئولیتامو زودتر به سرانجام برسونم و منتظر بشینم بیاد سراغم، بهش بگم زر نزن دستتو بده هر چه زودتر شرّ این منو از این دنیا بکن و وای به حال خودت و رئیست اگه بخواین ذره‌ای از این وجود منو برای بار دیگری یا زندگی‌ای دوباره باقی بذارین. والا.  اینهمه آدمای دیگه هس که ولع زنده موندن و دوباره زیستن دارن. رها کنید من ره دیگه.

:))

مامانم گف فردامیری سر کار؟ گفتم آره ولی دلم نمیخواد برم. گفت به خاطر هوا نمیخوای بری؟ گفتم نه به خاطر کون گشادم. انتظارشو نداش 

میشه؟

چن بارم خواستم براش بنویسم میشه تو همیشه با من دوس بمونی؟ بعد دیدم گفتن و نگفتنش فرقی نداره. چه قول و قرارایی که آدما به هم میدن و بعدشم انگار نه انگار. بهش بگم میگه معلومه که میشه قربونتم برم ولی خب تضمینی واسش وجود نداره. بنابراین نگفتم دیگه.

چش‌عسلی

داشتیم مینوشتیم اینترنتش قطع شد داش خوابم میبرد براش نوشتم وصل شدی بدون که هیچکس هیچوقت هیجا یکی رو انقدر دوس نداشته که من تو ره دوس داشتم.

میو

بهش پیشناهاد دادم اگه پیشیش مشکلی نداره منم به عنوان حیوون خونگیتش سرپرستیمو قبول کنه هنو جواب نداده :)

done ✅

let's gossip#gossiptime#mom&son qualiltytime#guilty pleasure#no worries#no care#

مبارک بادا

دخترعمه‌مم عروسی کرد ایشالا خوشبخت شه. منم در حالیکه جونم داش از شدت گرسنگی و خستگی بعد از کار در میرف، دراز کشیده بودم و زورم میومد برم یه چیز بیارم بخورم، همینجوری که یه عالمه چیزای گوگولی مگولی رندوم غیرضروری برا خودم سفارش میدادم، یادم افتاد که بهش گفته بودم اگه یه روز خواستیم عروسی بگیریم، به ننه باباهاشون کاری ندارم ولی من بچه‌ها رو حتما دعوت میکنم تا توو شادیمون شریک باشن. یعنی دیقن کاری که دخترعمه‌م نکرد :))
اون حرفم بقیه داش ولی اینو بگم یادم نره مهمتر از اون بالاییه‌س. اونو الان نوشتم یادم افتاد دانشگام رشته و شهری که میخواستم قبول که شدم دعوتشون کردم. اونی که مث داداش دوقلوم بود و اگه بین هر برنامه‌ی دیگه‌ای توو دنیا و برنامه با ما حق انتخاب داش میومد اینور، همون آدم بهم گف ببینم حالا اگه کار نداشتم شاید بیام. اون یکی که عین داعاش بزرگم بود که هر وقت هرجا میرید، چیزی لازم داش یا دستش خالی میشد در حالیکه همچنان جلو بقیه سعی میکرد ادا اژدها رو دربیاره میومد سراغ من، تا نصفه شب ساعتها برام حرف میزد یا توو بغلم گریه میکرد، گف حوصله دورهمی ندارم خواستی برام غذا کنار بذار میام میبرم. اونی که داعاش کوچیکم بود و ننه‌ش تا بیس بیس پین سالگیش میگف این توو بغل منم اینطوری آروم تالا نخوابیده گف دوستم منتظره بعدا حرف میزنیم و این که مث خواهر بزرگم بود و علنا میگف بهت حسودیم میشه ولی خوشالم که میتونم لاقل باهات جلو دیگران پز بدم :)) هم خودش مشغول بود چون اونم تازه همون سال دانشگاه قبول شد و قبل از شروع دانشگاه میخواس بره ایران عشق و حال. اون دو تام که از بس باباهه در غیاب ما، مارو توو سرشون زده بود از همون اول که همو دیدیم فکر میکردن من دشمنشونم انگار. هی مقایسه، هی رقابت، هی هن هن بی‌فرجام. بابا تو جای داداشمی تو جای خواهرمی چه حرصی به اثبات برتریت داری... حالا به هر حال اونا باهوش و با شعور و فهمیده و عاقلن. گاو منم. کودن و احمق و نفهم منم که اون تجربه رو یادم رفته بود و میخواستم عروسیمم دعوتشون کنم :))))
خوب شد که این زودتر عروس شد و اون یارو هم گذاش رف و ناخواسته به عنوان‌ ساید افکت مثبت جلوی یه اشتباه تکراری بنده رو گرف. دستش درد نکنه. 

همین.


یادمان باشد وقتی میشود جلوی فاجعه‌ای را گرفت آن فاجعه دیگر یک حادثه نیست. جنایت از سر سهل‌انگاریست. و قاتل اینبار هم مردک نالایق شکم‌گنده‌ایست که بر سر کار است. و اویی که این لمپن را بر سر این کار گماشته. و این زنجیره‌ی ننگین سر دراز دارد. 
گفتن تسلیت حالا به چه کار بازماندگان میاید؟ تلختر اینکه جز گفتن تسلیت چه کاری از ما...









#نه می‌بخشیم نه فراموش می‌کنیم.

تولد داداششم تبریک گفتم چون اون چه گناهی داره این یهو رم کرده.

کارما

البته مخاطبش کس دیگه‌ای بود که اونم برای خودش اسطوره‌ی فلانیه ولی به هر حال نوشته بود کارما اینجوریه که آدم زندگیش پر از آدمایی میشه که آدم خودش واس دیگران بوده. تصور میکنم زندگی پسر قندعسلشو پر از کسکشایی که مث خودشن و :)))

Skyfall

یادتونه میگفتم یه روز جلو همین آینه دندونام پودر میشه میریزه کف دستم؟ تعریف نکردم براتون ولی اونروز اومد و دلیلشم تنها یک اشتباه کوچیک بود که متاسفانه سالها تکرارش کردم.

بی‌دلیل :))

خیلی اوکی بودم با جداییمون فقط اون اوایل نمی‌دونم چرا گاهی توو توالت یادش میفتادم! جدی. 

همون کوه یخ و اینا

در این حد اوکی که چندین بار نگران خودم شدم از این لحاظ که چرا و چطوریه که حتی اندازه کف پای مورچه‌م از نبودنش غمگین نشدم.

نشنال‌جئوگرافی

یه چیزیم که بعدنا متاسفانه متوجهش شدم این بود که نه فقط از لحاظ پشم بلکه کلاً شبیه اورانگوتان بود و من چه عکسای ژورنالی و فرشته‌واری که ازش نگرفتم :)) خاعک واقعا. خاعک.

کار غلط یار غلط

الان اگه پایینترا رو خونده باشید ممکنه بگید طبق شواهد همچینم به نظر نمیاد اوکی بوده باشی ولی باید عرض کنم با جدائیمون اوکی بودم ولی با اشتباه بزرگی که در مورد انتخابش و شناختش کرده بودم به هیچ وجه اوکی نبودم و با اینکه از لحاظ منطقی میدونستم نمیشه این واقعیتو انکار کرد که آدمها در گذر زمان تغییر میکنن و این تغییر همیشه مثبت نیست، بنابراین الزاماً خطای تشخیص من نبوده ولی عمیقاً از دست خودم شکار بودم که احتمالات رو نادیده گرفته بودم. و متأثر بودم که خلاف طبیعت و منطقم به ثبات شخصیتش اعتماد کرده بودم. بیشتر از دست خودم و سهل‌انگاریم ناراحت بودم تا از دست دادن اویی که به غلط یار می‌پنداشتمِش.

چک آوت ✔

بسی خرسند از آنم که ميدونه، من تاریخ تولد کسی رو فراموش نمی‌کنم ولی فقط به کسی که از به دنیا اومدن و بودنش خوشحالم تبریک میگم.

ستون یا بیستون

من واسه اطرافیانم انقدر کوهم که مثلا میگن چه خبر؟ مثلاً میگم از آدمی که ١٢ سال باهاش بودم و قرار بود ازدواج کنیم جدا شدم. میگن ئه! البته خب برا تو که مسئله‌ی مهمی نیس، ایشالا اونم زنده بمونه... راستی فلان قرصو با فلان شربت یه جا بخورم طوری نمیشه؟ یا مثلاً داری میای زحمت بکش دو تام آب معدنی بگیر بیار. یا گفتی فردا صبح میری سر کار؟ و...
و خب پیش خودتون باشه ولی کاملاً حق دارن :))

درس امروز

اگر گِرد کسی بسیار گردی
اگر چه بس عزیزی خوار گردی

*عطار 

ضمن اینکه بله گاهی تاوان برتری تنهاییه و اشکالی نداره، به هر حال هر چیزی بهایی داره...

بدیهیات

یعنی اینم من باید بهتون توضیح بدم؟ ببینید عزیزانم چاییتونو شیرین کنید یه قورت بنوشید. خیلی شیرین بود درسته؟ حالا یه قاشق عسل نوش جان کنید. دوباره یه قورت چایی بخورید. چی شد؟ چرا دیگه مث قورت اولتون شیرین نیس؟ بله. در مورد همه چی مصداق داره. مثلا شما وقتی عادت کردی همه وقتی میبیننت محو قیافه یا چشات یا صدات میشن و دل از کف میدن، قاعدتاً نمیتونی و منطقاً هم نباااید بپذیری یکی که به چش یه موجود معمولی نگات میکنه، بیاد یارت شه. چرا وقتی مثلا همه عاشق رنگ چشاتن باید کسی رو انتخاب کنی که چشای تیره رو ترجیح میده؟ یا موی فر و صاف، صدای زیر و بم، هیکل تپل و ظریف و الی آخر. 

ripoff

و من از نزدیک شدن به آدمها، از رابطه دراز مدت، از دلیل پایبندی و تعهد جدید، من از معشوق کسی بودن، من از اعتماد به آدمها، من از رسیدن به جایی که از کسی - به خواست خودش و به اعتبار پیشینه‌اش انتظاری داشته باشم، من از شدن هممممه‌ی اینا میترسیدم/میترسم. من حواسم بود ولی به تمنای او، حواسمو فرستادم نون بخره و خب پر واضحه که اشتباه کردم. بهاشم اینه که وقت گرانمو صرف آدم ارزان، نه! مفت کردم. بهای سنگینیه ولی خوبیش اینه که لااقل پرداخت شده و در حال و آینده گریبانگیرم نیست. شمام حواستونو جف کنین اشتباه نکنین. آفرین

اینجوریه که

هر کسی از یه چیزی یا چیزایی میترسه. یه روز یکی از راه میرسه و میگه میدونم این بزرگترین ترس توئه ولی چون من قراره همراهت باشم به اعتماد من نترس و بعد یه جایی از راه با دهن پر و خنده یا تمسخر در حالیکه داره کون لقشو قر میده میگه ما رفتیم بای بای :)) این آدم به نظرم حتی بیشرفتر از کسیه که ناموسشو میفروشه.

فکتوم

تکه‌تکه و پریشان بودی، آرام و تمامت کردم. 
آرام بودم، پریشان و تمامم کردی.

هق هق :(

سرنتیپیتیم موند پیشش. 

چراغها را من خاموش میکنم/ اینبار برای همیشه

ای شب از رویای تو غمگین شده
سینه‌ات از کین سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده هیچ
شادیم به یغما بردی اندوهم بکردی بیش "پیچ پیچ"
...

پ.ن. به عنوان آخرین هدیه‌ بخونش. 

اعتراف

حیقتش فکر نمیکردم کسی توان ترک کردن منو داشته باشه کمی غافلگیر شدم :))

دوست دارم چیزی بنویسم ولی نمیدونم چی

شاید دیگه هیچی دیگه

ندارم دیگه.
انرژی.

خیلی خیلی خیلی چیز میز توو درفتمه. خیلی چیز میزم توو درفت ذهنمه. دلمم... آره اونم خیلی چیز میز توشه ولی مال اون بیشترشون گفتنی نیس. سعی میکنم بیام بنویسمشون. سعی میکنم. اگه عمر و ذوقی باشه... 

سال نو مبارک 


/ باز بهار شد ولی در دل ما همان خزانیست که بود...

/ براتون بهترین‌ها رو آرزو میکنم و امیدوارم غصه‌هاتون کم، دلتون خوش و تنتون سلامت باشه. 

/ امید که برا همه‌ی نیکان سالی نکو شود.

/ و جای همه‌ی کسایی که امسال (هم) کنارمون نیستن چون در راه رسیدنمون به حق، آزادی و آبادی کشتنشون، خالی اما سبزه🌷

/ دل ما هزار تکه و در هر تکّه نقش عزیزی در خون خود خفته‌ست. باری بهار گواه رویش ناگزیر جوانه‌هاست و ما نیز روزی دوباره از خاکستر این خاک برخواهیم خواست، جوانه خواهیم زد و خواهیم شکفت. 

ایدون باد

XII

اینهمه سال از عمرمو تلف کردی در حالیکه بهت اعتماد کرده بودم و حرفاتو باور.

و دیگه اینکه دوس دارم بشینم بلند بلند گریه کنم ولی خب فایده‌ای نداره پس فاک آف

_____________ .

یکی دیگه از مصائبمم اینه که خیلی دلم میخواد برم به بابام بگم من دیگه نمیتونم، خسته‌م، کم آوردم برای همیشه. دیگه هدر رفتم تا ابد، خیلی عذر میخوام واقعا که امیدتو دارم رسماً ناامید میکنم ولی نمیکِشم دیگه. لطفاً خودت به کارات سر و سامون بده، کارارو جمع کن، تکلیف همه چی رو معین کن و به امید من و آینده و اینا نباش.
نمی‌تونم دیگه. نمیتونم. تسلیم.

ففف

جدیداً انقد انرژی ندارم هر کی یه چی میگه که جوابم داره فقط یه دونه میگم اوکی یا باشه. نمی‌تونم دیگه. توان منم یه مرزی داره...

شوق زندگی فروشی معتبر نمیشناسین؟ حالا معتبرم نبود اشکال نداره

جدی حالا بی‌شوخی دلم میخواست کسی بود که بهش میگفتم خوب نیستم یه ذره باش حرفم نزن فقط باش بذا میخوام دو قطره گریه کنم. 

شونه نداریم برس داریم فقط

گریه ام حالا شاید کمک میکرد؛ شانه میخواهد ولی. 

نوکرم/ کف مرتب فراموش نشه

دچار تلاطمم و گرفتار تشویش؛ منتها همش در درون. بیرون همه چی عالی یه، جای غم خالی یه، به به دنیا چه جای زیبائی یه یه یه یــــه :))

have fun

خواننده‌ی محترم، مخاطب این متن شما نیستی لطفاً خودت اسکرول کن برو بالا یا پایین. صاحابش خودش خم میشه از زمین ورش میداره.

حالا برو باز با افتخار و لذت داستان شکار وحشیانه‌ی آهوی باردارو تعریف کن و قاه‌قاه بخند.
برو داستان سوزوندن حلزونا رو تعریف کن و از خنده روده‌بر شو.
برو شکار گنجیشک و بلدرچین و به خودت هی بیشتر افتخار کن.
برو همه جا با تحقیر بگو فلانی آدم حسابی نیس: معلمه یا فرهنگیه و هر کی هر چی حسابش پرپول‌تر بود با حسرت بیشتر نگاش کن و بگو طرف آدم حسابیه.
برو به جای شنا انقدر تو منجلابی که خودتو انداختی توش دست و پا بزن تا غرق شی.
برو توو حوض خون و نجاست دنبال پول.
برو از هر راهی با هر کلکی به هر خفت و ذلتی پول درار ولی اگه مشکلات گوارشیت اجازه نداد دیگه هرگز از غذا خوردن لذت ببری تعجب نکن.
برو ریشتو پرپشت‌تر کن، چیزای غیرضروری مث شرف و ناموستو به فلان خر بفروش و به جاش پول دربیار. استعدادشو داری.
برو باباتو واسه اینکه ریش نذاش که پول حروم بیاره سر سفره‌تون باز سرزنش و تحقیر کن.
برو پول دربیار ازدواج کن و شب بغل زنی بخواب که اگه بتونی واسش راست کنی، از هر طرف که بگائیش، هر چقدم زود بپاچی توش یا روش بعدشم از حال بری خرخرت بره هوا، بازم ترکت نمی‌کنه چون پول تحمل کردنتو ازت میگیره!
بی ‌سپر برو توو دنیای واقعی و از رفتار قشنگ آدما با خودت لذت ببر و بذار مث بچگیات انقدر از استرس عوق بزنی تا همه درسایی که بلد نبودی رو مجبور شی یاد بگیری و همه درسایی رو که در آغوش امن تنها یار زندگیت فراموش کردی دوباره یادت بیاد.
برو عزیزم. تو میتونی 🖒

آفرین دقیقا همونقدر و یه کمم بیشتر از اون

فک میکنی با چقدر بدی و نامردی میشه باعث ایجاد اون حجم فشاری شد که الهه آرامش و امنیت هی یهو در حد پنیک اتک و تا مرز سکته فشارش نوسان پیدا کنه، تپش قلب بگیره و مجبور شه روو تنفسش تمرکز کنه که بتونه به روزمرگیاش برسه؟

تف

انقدر یهویی و انقدر زیاد بد شدی که حتی وقت نکردم ازت خشمگین یا متنفر شم. 
خنثیِ خنثی. تو بگو با حلزون بی‌لاک کف خیابونای بارون‌زده اگه فرقی داشته باشی. البته داری! چون راه میرم حواسم هس اونارو یه وخ زیر پام له نکنم :)))

ارزش نفرینم نداش حتی :))

دم رفتنم گف تو نفرینم کردی گفتم چه نفرینی؟ من فقط بهت گفتم زیاد دنبال جواب سؤالت نگرد همونجوری که توو سالای اخیر عمرت هر چارثانیه یه بار میگفتی نمیدونم تو پاداش کدوم کار خوبمی از این به بعد هر جا فکر کردی من که همه چیو درست انجام دادم پس چرا نمیشه/ چرا نشد؟ بدون دلیلش رفتار این مدتت با منه. اینم نفرین نیست از اونجایی که جواب هر چیو نمیدونستی تا حالا از من می‌پرسیدی حالام جواب سوألی که بعدها قراره برات پیش بیادو بهت دادم. دیگه خفه شد. 

دستم درد نکنه واقعاً

مرا به هیچ بدادی و...

unknown source

 

همش تپش قلب دارم. خوب نیستم. خسته‌م. 

و دیگه اینکه به اندازه آدما نباید دست زد، حتی به شوخی یا از سر عشق. هیچوقت. هرگز. تحت هیچ شرایطی. به هیچ دلیلی.

این داستان خرده واقعیت‌های تلخ

پدر من مرد بسیار روشنفکر و خوش‌اندیشیه. هیچ تبعیضی بین زن و مرد قائل نیست، به این مسئله عمیقا و صادقانه اعتقاد داره و گفتار و رفتارشم همیشه طبق همین باورشه. اینو گفتم که این نقل قولی که الان میخوام ازش بنویسمو سوء برداشت نکنید. 
یه روز خیلی سال پیش که داشتیم با هم پیاده‌روی میکردیم و حرف میزدیم یه جایی بین حرفاش گفت مردا اصولاً زن‌های خیلی باهوشو به عنوان شریک زندگیشون انتخاب نمیکنن! خیلی از این حرفش تعجب کردم، گفتم این چه حرفیه میزنی از تو بعیده. پس خود تو چطور مادرو انتخاب کردی؟ و... با خنده گفت البته که تو از مادرت خیلی باهوشتری، منم خندیدم، در واقع جدی نگرفتمش و موضوع حرفمون عوض شد.
بعدها همون کسی که همیشه ادعا میکرد هوش سرشارم براش جزو جذابیتای منحصر به فردمه و کلی از این بابت به خاطر انتخاب من مفتخر بود و هر بار که چیزی مربوط به این مقوله پیش میومد از نو به این خاطر و از دیدن من  در اون موقعیت ذوق میکرد؛ همون آدم وقتی برای اولین بار متوجه شد که نمی‌تونه منو بپیچونه و فهمید به خاطر اشتباهی که خودش مرتکب شده نمیتونه با هیچ ترفندی منو گرفتار حس گناه کنه و مقصر جلوه بده، بهش چنان احساس کلافگی‌ای دست داد که رابطمونو تموم کرد. بله درست متوجه شدین خودش اشتباه کرده بود، مجبور هم شد بپذیره چون مسئله رو به صورت ساده شده و کاملاً منطقی بش توضیح دادم و هیچ جای حاشا و انکاری وجود نداشت ولی گفت حتی اگه من اشتباهم کرده بودم تو نباید از دست من ناراحت میشدی و رفت. رفت و قبل از رفتن گفت هر کس دیگه‌ای جز تو تا آخر عمر با من میمونه حتی اگه من عوضی بشم چون هیچ کس به اندازه تو انقدر باهوش و مستقل و بی‌نیاز از همه چی، محکم و انقدر پایبند به ارزشا و قوانین خودش نیست!
و این در حالیه که در عین اینکه اجازه دادم خود واقعیمو بشناسه و بدونه کی‌ام، هيچوقت هیچکدوم از داشته‌ها، توانایی‌ها، استعدادا، برتری‌ها و حتی ارزشهامو به رخش نکشیدم،  همیشه بهش اعتماد به نفس دادم، از لای موقعیتای لجنی بیرون کشیدمش، از غرق شدن نجات دادمش، کلی چیز بهش یاد دادم، استرس و اضطرابشو ازش گرفتم و حتی به قول خودش زندگیشو راحت کردم؛ هیچ توقعی هم ازش در هیچ موردی نداشتم.
نه اینکه فکر کنید آدم بیشعور و بی‌جنبه‌ای بود، خیر. اگر ذره‌ای اینطور بود اجباری نداشتم که کنارش بمونم... ولی خب اووولین باری که گیر کرد و دید نمیشه سر منو گول بماله و اولین باری که بهش گفتم خودت خرابکاری کردی خودتم باید درستش کنی من نمیتونم اینبار کمکت کنم، چون خود منو رنجوندی و این بار دیگه نمی‌تونم لقمه رو جویده شده بذارم دهنت که راه‌حل و راه جبرانش چیه، گفت نمیدونستم چی کار باید بکنم خسته شده بودم و گذاشت رفت.
و من یاد اون جمله‌ی عجیب پدرم افتادم که گفتم...
البته حالا نه که بخوام با این روایت اون حرفو تأیید کنم یا چیزیو تعمیم بدم. صرفاً شرح وقایعو عرض کردم خدمتتون.
ووووو اینکه: بر من ببخشایید واقعا نکته‌ای که عرض میکنم مغرضانه نیست، صرفاً واقعیت بسیار تلخیست که در مورد اکثر آدما صدق میکنه. اینکه وقتی بهشون لطف مکرر و بلاعوض میکنی، براشون سنگ تموم میذاری، بعضاً از خودگذشتگی و فداکاری میکنی و علناً اون شخص، حال خوبش، خوشحالی و راحتیش، خواسته‌هاش، آرزوهاش، موقعیت، موفقیت و آسایش او رو نسبت به خودت در اولویت قرار میدی، باعث نمیشه اون آدم بگه وه که چه انسان فوق‌العاده‌ای کنارمه و چقدر باشعور و باکمالاته، چقدر سخاوتمند و مهربانه، این وجودش چه ازرشمنده برای من و من چه شانسی آوردم یا چقدر خوشبختم که این کنارمه. نه! اون آدم در اکثریت قریب به اتفاق مواقع فکر میکنه این خودشه که ارزش اینهمه لطف و محبت و از خودگذشتگی رو داره و این آدم نباشه هر کس دیگه‌ای باشه هم وظیفه داره همین کارارو در حقش بکنه چون اون لیاقت و شایستگی همین رفتارا و حتی بیشتر از اینا رو داره، مگر اینکه مجبور شه اون آدم بعدی رو برتر از خودش بدونه! به خاطر همینم هست که کسایی که خودشیفته‌ترن و خودخواهانه‌تر رفتار میکنن، ارزش و اعتبار، محبت، مراقبت، توجه، احترام و رعایت بیشتری هم از مخاطبشون دریافت میکنن. 

the art of being a bitch

عجیبه واقعا. یارو جلو چشم پسره میره با کس دیگه و علناً خیانت میکنه به اینا، بعد بیا و ببین چجوری له‌له میزنن براش، جونشونو گرفتن کف دستشون میفتن دنبالش که برش گردونن یا وقتی خود یارو خسته شد از قبلی و برگشت، بیا و ببین چجوری تحویل میگیرنشون. به خوشگلی و صدا و قد و هیکل و لوندی و شغل و سواد و شعور و خونواده و اصالت و نجابت و مهربونی و معرفتم نیس! من خودم خدای همه این چیزام. تازه آرامم و آرامشو منتقل میکنم به اطرافیانم، برای همه چیز یه راه حل توو جیبم هس، نه حساسم، نه حسودم، نه عقده‌ای دارم، نه لوسم، از هر انگشتمم یه هنر میباره به جز اینکه توو شغلمم آدم موفق و باعث افتخاری‌ام. ولیکن پروردگارا چی دادی به اینا که اینجوری باهاشون رفتار میکنن و در عوض یه عوضی برمیگرده به من میگه من از دستت ناراحتم که وقتی اذیتت کردم گذاشتی رفتی و چون رفتی دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم :)))) خاعک واقعا.

پ.ن. البته عجیب نیس دلیل منطقی، نسبتاً ساده و قابل توضیحی داره ولی از اونجایی که اینجا کلاس روانشناسی تحلیلی نیست اجازه بدید در حد خالی کردن حرصم به همون که نوشتم بسنده کنیم و بگذریم. آفرین شمام بگذرید. اصلاً یکی از دلایلی که آدم بایستی افکارشو بنویسه همینه که بتونه از یه چیزایی یا جاهایی عبور کنه و بگذره تا یه رویدادایی رو پشت سر بذاره و سبکبالتر ادامه بده.

love is...

قول بده اگه بد شدم یا عوضی شدم باهام نمونی که غصه بخوری و اذیت شی، برو و خوشحال و خوشبخت باش. عشق اینه! 
و عشق اینه که حتی اگه قرار باشه یه هفته با کسی باشی بگی من دقیقه دقیقه ی این یه هفته رو به هر قیمتی میخوام.
خودشیفتگی‌ام اینه که به کسی که میدونی دوسِت داره و تو هیچ شرایطی تنهات نذاشته بگی چون وقتی عوضی شده بودی از من رنجیدی پس دیگه نمی‌خوامت چون اگه بازم عوضی شم باهام نمیمونی!

💎

یه چیزیم بگم بخندیدیم دورهمی. معرف حضورتون که هستم، حسادت توو وجودم نیس. معتقدم یا انقدر منو میخواد که کلا رغبت به دیگری نداره یا داره و پس بهتر که بره با همون خوشحال و خوشبخت باشه، میخوام چیکار آدمی که آدم اول و اخرش نیستم؟ بعد کار دله، معامله نیس که. یا منم آس دلت یا من نیستم. به زور نمیتونی بگی جوکره ولی ما میذاریمش جای آس که. باید پذیرفت. بدون جنگ و بدون اصرار. بعد من انقدر ریلکس و پایه‌ام که داداشش گاهی رو من برا این غیرت میکشید که حاجی فلان دختر کیه، چرا فلانی فلان کرد باهات یا چرا با فلانی فلان کردی و... منم میخندیدم انصافا دلیلی هم برای عدم اعتماد و نگرانی نداشتم. اونوقت لاکردار موقع رفتن گفت تو نبودی لاقل هر روز یه نفرو میکردم ‌:))))) خب میکردی مگه کسی جلوتو گرفته بود گوریل؟ منی که همون اوایل بارها بهت گفته بودم اگه دوریم اذیتت میکنه یا نیازی داری برو هر غلطی میخوای بکن؟ منی که بت یاد داده بودم ممکنه حس آدما به هم ابدی نباشه و این در کنار صداقت و شرافت هیچ ایرادی نداره؟ یا منی که یه بارم بت نگفتم کجا بودی با کی بودی چرا بودی چرا نبودی؟ یا منی که گفته بودم وقتی گرفتاری دستت بنده جواب تلفن منو نمیخواد بدی؟ میرفتی هر روز یکیو میکردی. اصن بت پا میدادن روزی پنچ تا رو میکردی. والا :)) انگار کسی سر تر از من جلو راهش بوده ایشون ازش گذشته یا همه صف کشیده بودن این بکنتشون والاحضرت رد کرده. همین الانشم مث همه‌ی بقیه تا آخر عمرت با هر کی بخوای باشی مغزت بای‌دیفالت انقدر با من مقایسه‌ش میکنه که ارور بدی اصن بالا نیای. 
انسان ره گاهی هوا ور میداره فک میکنه خبریه، دیگه نمیدونه اون نگینه که به رکاب انگشتر در تمام دوران ارزش داده بوده وگرنه رکاب بی‌نگین که به چش و کار فلان خرم نمیاد...
× حالا خوبه کامنتا بسته‌س وگرنه با نگین جان نگین جان دهن مارو صاف میکردین میشناسمتون دیگه :))

گشنمه ولی به غذا فکر میکنم حالت تهوع بهم دس میده گلاب به روتون

پیکر سپهر شیرانی پسر هیژده نوزده ساله‌ای رو که تنها جرمش فعالیت توو شبکه‌های اجتماعی اینترنتی بود، بعد از دو روز در حالی که یه گلوله به سرش اصابت کرده بوده روی بام آپارتمانشون رها کرده‌ن... 

#برای روشنی چشمانت...
#فراموش نمی‌کنیم...


رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است

محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است
رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است

ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که اندوه بشر بسیار است

ساقه‌های مژه‌ام از وزش آه نسوخت
شکر در جنگل ما هیزم تر بسیار است

سفره‌دار توام ای عشق بفرما بنشین
نان جو زخم و نمک خون جگر بسیار است

هر کجا می‌نگرم مجلس سهراب‌کشی است
آه از این خاک بر آن نعش پسر بسیار است

پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید
پشت دلتنگی‌ام اما و اگر بسیار است

اشک آبادی چشم است بر آن شاکر باش
هرکجا جوی روانی است کپر بسیار است

سال‌ها رفت و نشد موی تو را شانه کنم
چه کنم دوروبرت شانه به سر بسیار است

*حامد عسکری

مام باز سکوت می‌کنیم چون گُه دیگه‌ای نمی‌تونیم بخوریم

محسن مظلوم، پژمان فاتحی، وفا آذربار و محمد فرامرزی را در خفا اعدام کردند و حتی پیکرشان را هم تحویل نمی‌دهند...

آسوده بخوابید کُرد مردان سرزمینم. روزی بالاخره ما هم بی‌دار می‌شویم...

#اراتان صبر اتوام...

رکورد جدیدم

حالا این وسط یه سوتی وحشتناکم داده‌م نگفتم بهتون...
تولد این بشرو یادم رفته بود و تا همین دو روز پیش که اتفاقی یه عکسی از تولد یکی دیگه برام فرستاد، هنوز و خود به خود یادم نیفتاده بود. ینی دو مااااااه و نیم یادم نیفتاده بود و این عکسو نمی‌دیدم احتمالا بازم یادم نمی‌افتاد. 
خیلی ناراحت شدم چون ادعا دارم کسایی که دوسشون دارم تولدشونو یادم نمیره و اینا. و نمیره هم. تاریخش ظاهراً، نه تبریکش:)) 
روزای پر تنشی بودن. حالم جالب نبود، بعدشم همش سر کار بودم شبا، روزام میگرفتم میخوابیدم بعد از کریسمسم رفتم خونه و اونجام گرفتار مریضی مامان و یه سری کارای دیگه بودم و خلاصه عذر و بهونه‌م زیاده ولی هیچی موجهش نمی‌کنه. البته برا خود اون که اصلاً مهم نیس، خودشم گف فدا سرت ولی خودم خودم خودم...  
دارم پیر میشم دیگه :|

JoyAwards

معرف حضورتون هستم که؟ اعتماد به سقف دارم. منطقی هم بنگریم همچینیام کاذب و بی‌پشتوانه نیس. خود اینم تأیید همون که گفتم الان خدمتتون :)) ولی یه قسمتی از این مراسم جوی اواردزو دیدم در حالی که بیش چل ساعته نخوابیدم گشنمه و یه سری مشکلات دیگه‌م دارم و باید اعتراف کنم اگه این عروسکا زنده‌ان من برم سرچارراه سوت بزنم اصن و به این فک کنم که حواسم باشه به کسی نگم تویی که با از دس دادن من باختی :)))) حالا ‌من شاید با نبود اون یه کس خاصی تو زندگیم، چیزیو نبازم ولی اوشووون نظر به وجود و هستی این لعبتان و دلبرکان تراشخورده و لوند و درخشنده در دنیای فانی با نداشتن من یا یه منی مث من چیو میخوان ببازن حیقتن :))) باخت اینه که توو این دنیا باشی و نتونی داشتن همچین زیبایانی رو توو زندگیت تجربه کنی. بعله. حالا ما هی فک کنیم خوشکلیم، خوش‌اهنگیم، باهوشیم، باکمالاتیم و غیره بعد بخوایم با مجموع اینا وایسیم بغل اونا. خب اونا فقط با ظاهرشون‌هرررر‌شون هرررر هررررری به من خب :))) خلاصه خداروشکر زیاد اهل عمل نیستم وگرنه مشکل پیش میومد/ من خودمم میخوامشون آئااا  :)))

یه وقتایی

یه وقتایی‌ام از درون دچار فروپاشی میشم بغضم میترکه و بلند بلند منتها بی‌صدا گریه میکنم در حالیکه همزمان دارم با خونه حرف میزنمو میگمو میخندمو مشاوره میدمو عشق رد و بدل میکنم باهاشون.
چایی، قهوه، هایپ، آب اینا معمولاً خیلی خوب کاور میکنه.
سیگار بعدشم معمولاً میشوره میبره. 

برای صبا و محمد که بی‌پدر شدند

همینجوری با وقاحت همیشگیتون فرهاد سلیمی رو اعدام کردید؟ باشه فرهادا در این خاک به جاودانه شدن عادت دارند... 
باز گناه کردید. باز اعدام کردید. باز آتش جهنمتان را سوزان‌تر کردید. چشممان زودتر به دیدن خاکستر وجود متعفنتان روشن شود. آمین/

برای محمد قبادلو

نوشته تقدیم کرده به هم بندیش...
حتی اگه سرمون بره، خورده به پیروزی تنمون گره
واسه کمر شکسته از فقر، ‏واسه وطن خسته‌ی در بند
‏واسه اختلاف و تبعیض، ‏ از شوش و مولوی تا دربند
‏تو هنوز بگو از فاطمه زهرا، ‏من‌می‌خونم از غم مادر مهسا…




حرفی ندارم بنویسم. چی بگم؟ بیاین بشینیم باهم گریه کنیم...













#تسلیت معصومه احمدی

ملالی نیست

اشتیاقم به مرگ به شدت افزایش پیدا کرده. حال مزخرفی دارم. افتضاح. شبیه یه افسردگی حاد. دچار یه شوک شده‌م و به واسطه اون، ظرفیت لیوان مدیریت و طاقتم، صبر و استقامتم، آستانه تحملم و قدرت کنترل شرایط استثناییم سرریز شدن و روانم بد به هم ریخته.
با اینهمه ادعا و احتیاط، کسی که کمتر از همه انتظارشو داشتم، خاطرم را رنجانده و متواری شده.
دلم مرگ میخواد ولی متاسفانه شرایطم محیا نیست و میسر نمی‌شود.

 کارای نصفه‌ی مردم که دستمه رو به یه جایی برسونم کپه‌ی مرگمو بذارم بمیرم راحت شم. والا

نه می‌بخشیم، نه فراموش می‌کنیم

صبح پنجشنبه مورخ ۲۸ دی ماه ۱۴۰۲ جنگنده‌های پاکستانی به خاک ایران تجاوز کردند، سراوان بلوچستانمان را هدف قرار دادند و حداقل ۱۲ نفر غیرنظامی رو به قتل رسوندند. بین قربانیان نام دست کم ۶ کودک خردسال به چشم میخوره. 

معاون امنیتی سیستان بلوچستان علیرضا مرحمتی، در مصاحبه با شبکه خبر مدعی شدو کشته‌شدگان غیر ایرانی بودند و مجری برنامه گفت خداروشکر.

نوشتم که تاریخ روزای جهنمی‌ای که توش نفس میکشیم یادمون نره. به خاک وطنمون تجاوز میکنن، به جای اینکه رگ غیرت کسی تحریک شه، از دشمن دفاع میکنن، گناهشو با ادعای هماهنگی با ارتش پاکستان و غیر ایرانی خوندن قربانیا میشورن و مجری بیشرفی که از شنیدن خبر کشته شدن ۱۲ نفر انسان غیرنظامی بی‌گناه بی‌دفاع (فارغ از ملیتشون) در خاک وطنمون، خدا رو شکر میکنه. خدایی که اگر بود و اگر بشر رو آفریده بود، بی‌شک از خلق کثافتی مثل او از خودش شرمسار میشد...

#برای کودکان سراوان #برای هموطنان بلوچمان #برای وطن

بدین شرح

دیشب رفتم توو حیاط بیمارستان سیگار بکشم کسیم الحمدلا نبود و با خیال راحت با صدای بلند یه همچین مکالمه‌ای‌ام با خودم داشتم:
+ تصمیم بگیریم آدم بدی شیم
- ها ها
+ اینهمه اینجوری بودیم اینا جوابامون بود، بیا اونجوری شیم شاید مام مث اونجوریا موفق شیم
یه کام حبس
+ اینهمه واس همه مُردی چی شد؟ بذ یه کمم مردم واس تو بمیرن
- چی داری میگی؟ روانی شدیا
+ شدم و میدونی هم که چرا شدم!
- خفه شو بذا زندگیمونو بکنیم حوصله‌تو ندارم.
+ باشه ولی این زندگی نیس که تو داری میکنی. واقعا دیقاً چیکار داری با زندگیت میکنی؟
- هیچی میخوام بمیرم
+ خب میگم اگه واقعا میخوای تا میتونی و امکانشو داری بمیر ولی اگه نمیخوای بائاس زندگی کنی.
ایندفه دو کام حبس و دوره دلایل اجبارم به زنده بودن.
+ گور بابای هر کی قدرتو ندونسته یا اذیتت کرده خودت از خودت راضی باش خودت خوشحال باش خودت با خودت :))
- اگه اجزه بدی بریم به کارامون برسیم فعلا امشبو پش سر بذاریم تا بعد
+ بریم چون مجبوریم
رفتیم چون مجبور بودیم.

وصیت

و آدم از همه باید همه چی انتظار داشته باشه که وقتی اتفاق افتاد جا نخوره.
خیلی حالم بده.
همین دیگه.

همه چی که نباید یه طومار توضیح داشته باشه. 

نمک ریش دیرینه‌ام تازه کرد / که بودم نمک خورده از دست‌ِ ...*

آدم هر چقدرم هوشیار و محتاط باشه بازم به رسم زندگی یهو یه جایی یه جوری دهنش سرویس میشه که بشینه به ریش خودش و تدابیرش بخنده.

* شیخ اجل

شاپو

وقتی هیچی نداش باهاش موندی و گفتی اشکال نداره هیچی نداری عوضش داشتن چیزایی که میخوای در شأنته و تاا بهشون برسی، همینی که هستی کافیه! یه روز سرشو بالا میکنه میگه انقدری که هستی کافی نیست! و چون انتظارشو نداشتی دهنت سرویس میشه. 

بالاخره یکی از همین سالا هپی میشه...