رامکال

برای سنجابا و گربه‌ها و اینا غذا گذاشته بودم نصف شب دیدم صدای تلق تولوق میاد، از پنجره نگا کردم دیدم یه راکون اومده داره دستاشو توو آب پرنده‌ها میشوره. بعدشم خیلی ریلکس غذای گربه‌ رو خرت خرت خورد، در همون حالِ خوردن منم قشنگ دید که از پنجره‌ تا کمر خم شده بودم داشتم نگاش میکردم. دو سه بارم باهام چش توو چش شد ولی تخمشم نبود. قشنگ به کارش ادامه داد، غذا که تموم شد یه صدای گوگولیم از خودش دراورد بعد رفت با پا توو ظرف دونه‌ها، آب گربه‌هارم تا ته خورد، بعدم بادوما و گردوهایی که واسه سنجابا گذاشته بودمو با دستای کوچولوش بغل کرد با خودش برد. پشمالوی پرروی خپل :))