دیشب رفتم توو حیاط بیمارستان سیگار بکشم کسیم الحمدلا نبود و با خیال راحت با صدای بلند یه همچین مکالمهایام با خودم داشتم:
+ تصمیم بگیریم آدم بدی شیم
- ها ها
+ اینهمه اینجوری بودیم اینا جوابامون بود، بیا اونجوری شیم شاید مام مث اونجوریا موفق شیم
یه کام حبس
+ اینهمه واس همه مُردی چی شد؟ بذ یه کمم مردم واس تو بمیرن
- چی داری میگی؟ روانی شدیا
+ شدم و میدونی هم که چرا شدم!
- خفه شو بذا زندگیمونو بکنیم حوصلهتو ندارم.
+ باشه ولی این زندگی نیس که تو داری میکنی. واقعا دیقاً چیکار داری با زندگیت میکنی؟
- هیچی میخوام بمیرم
+ خب میگم اگه واقعا میخوای تا میتونی و امکانشو داری بمیر ولی اگه نمیخوای بائاس زندگی کنی.
ایندفه دو کام حبس و دوره دلایل اجبارم به زنده بودن.
+ گور بابای هر کی قدرتو ندونسته یا اذیتت کرده خودت از خودت راضی باش خودت خوشحال باش خودت با خودت :))
- اگه اجزه بدی بریم به کارامون برسیم فعلا امشبو پش سر بذاریم تا بعد
+ بریم چون مجبوریم
رفتیم چون مجبور بودیم.