حالا این وسط یه سوتی وحشتناکم دادهم نگفتم بهتون...
تولد این بشرو یادم رفته بود و تا همین دو روز پیش که اتفاقی یه عکسی از تولد یکی دیگه برام فرستاد، هنوز و خود به خود یادم نیفتاده بود. ینی دو مااااااه و نیم یادم نیفتاده بود و این عکسو نمیدیدم احتمالا بازم یادم نمیافتاد.
خیلی ناراحت شدم چون ادعا دارم کسایی که دوسشون دارم تولدشونو یادم نمیره و اینا. و نمیره هم. تاریخش ظاهراً، نه تبریکش:))
روزای پر تنشی بودن. حالم جالب نبود، بعدشم همش سر کار بودم شبا، روزام میگرفتم میخوابیدم بعد از کریسمسم رفتم خونه و اونجام گرفتار مریضی مامان و یه سری کارای دیگه بودم و خلاصه عذر و بهونهم زیاده ولی هیچی موجهش نمیکنه. البته برا خود اون که اصلاً مهم نیس، خودشم گف فدا سرت ولی خودم خودم خودم...
دارم پیر میشم دیگه :|