نور چشمان من بسته به برق یک نگاه ست
لامصب برق چشمهایت چرا اینقدر گران ست؟
حالیا دندم نرم که میخواهمت و قیمتش فلان ست
اما کور شوم که؛ تو را هم نمیبینم ! درد من آن ست
من از جنس آتشم، دستهای تو چرا انقدر داغ ست؟
میپرسم بلکه اعتراف کنی در دلت آتش عشق من نهان ست
پیش خودمان بماند، میدانم تنت مُهرِ خورشیدنشان ست!
دو مروارید سیاه روی صورت ماهت، درخشان ست
درّ چشمانت وای نماد مرغوبترین مروارید جهان ست
به دریا درّ و گوهر بیشمار اما نه چُنین رخشان و نه سیاه ست
با ادا حرف نزن بیهوا پلک نزن از شور تو در دلم قیام ست
با من جفا کم کن نگاه تو فقط تب سوزان عشق مرا التیام ست
دِ رحم کن لاکردار، تو که میدانی جان من با نگاه تو بیقرار ست
من خراب تو و نسخ یک نخ سیگارم نکن به وللـه که گناه ست