قصه‌مون که به سر نرسید ولی لاقل کلاغه به خونه‌ش رسید خیلیم خوب

رفته‌ بودم به فربد سر بزنم. مدت طولانی‌ای بود نمی‌نوشت و این برای من که از قلمش خوشم می‌اید هیچ خوب نبود. پست جدید یوهو! شروع کردم به خوندنش که چشمم در همون حین یهو خورد به کنار صفه که جزو پیونداش نوشته بود عزیزترین شری بانوی دنیا. غافلگیر شده با یک لبخند نیمه شبانه . . . شبیه بچگی‌ام وقتی بار اول سوار موتور پسر همسایه‌ شدم ـ ذوق کردم.