:)

منبع نداره نمیدونم نویسنده‌ش کیه و متنش از کجا اومده ولی بسیار بسیار دلنشینه و برای بعضیاتون حتما قابل درک.

« پسرک گلفروش جلوی خانومی رو گرفت و گفت تو رو خدا يه شاخه گل بخر. در حالي که زن گل رو گرفته بود و داشت پولشو میپرداخت پسرک گفت چه کفش هاي قشنگي داريد! زن لبخندي زد و گفت خیلی قشنگن نه؟ برادرم برام خريده. دوست داشتي جاي من بودي؟ پسرک بي هيچ درنگي گفت: نه، ولي دوست داشتم جاي برادرت بودم تا براي خواهرم کفشای به این خوشکلی ميخريدم …»