نزدیک ایسگاه اوتوبوس منتظر رفیقم واستاده بودم، یه زن ایرانی با زنبیل خریدشم اومد واستاد توو ایسگاه پیش بقیهی آدمای منتظر. تا رسید شروع کرد با پسر جوونی که بغلش ایستاده بود به حرف زدن. ازش پرسید ایرانی هستی؟ پسره که ملوم بود زیاد حوصلهی صحبت کردن نداره گفت نه ولی این گیر داده بود که حتما باهاش سر صحبتو وا کنه و موفقم شد. پرسید کجایی هستی و پسره فقط آروم گفت سوریه. زنه شروع کرد از اوضاع سیاسی حرف زدن که پسره حرفشو قط کرد و گفت متاسفم من با سیاست میونهای ندارم. زنه باز ادامه داد و پسره با وقار تمام دوباره بهش گفت عذر میخوام ولی من واقعا علاقهای ندارم در مورد سیاست حرف بزنم. زنه که فرضو بر این گذاشته بود که این پسر از اون دسته بچههائیه که اینجا به دنیا اومدن و بزرگ شدن و چون اینجا حالشون خوبه دیگه خودشونو اینجایی میدونن و از وطن و هموطن و گرفتاریاش بیخبرن و براشونم مهم نیس با پررویی تمام باز ادامه داد و گفت عه ینی چی پسرم؟ کشورته وطنته خونوادته سیاست نیس که فقط. باید بدونی حرفشو بزنی خبر داشته باشی فلان . . . بعد همینجوری که داشت ور میزد و به خیال خودش فک میکرد داره به پسره اوضاع سیاسی سوریه رو توضیح میده پسره یه نفس عمیق کشید یه جوری که انگار میخواست سعی کنه خشمشو کنترل کنه. بعد با همون صدای آهسته و لحن باوقارش حرف زنه رو قط کرد و گفت اشتبا میکنید اینجوری نیست و درستش اینه و اونه و اینطوریه و اونطوریه و انصافا هم حرف مفت نمیزد. ینی حرف زدنش و اطلاعاتش نشون میداد که بسیار هم آگاهه و از همه چیز با خبر. خلاصه بعد از اینکه با دلیل و برهان اما مؤدبانه رید توو تحلیلای عامی زنه. گفت من پدرمو، برادرامو، دائیامو، پسرعموهامو شوهرخواهرمو و سه تا از بهترین رفیقامو توو جنگ از دست دادم. من نه تنها بیاعتنا و بیاطلاع نسبت به وطنم نیستم، بلکه بیشتر از هر کس دیگهای هم از دردی که بر مردممون رواست خبر دارم. ولی چارهش رو در حرف زدن توو خیابون با کسی مث شما نمیبینم و یه جوری که تابلو نشه اشکاشو قبل از اینکه بریزه رو گونهش پاک کرد.
دختر آلمانی جوونی که بغلشون ایستاده بود و مثل من ناگزیر حرفای اینا رو میشنید وقتی حرف پسره تموم شد با خجالت سرشو بلند کرد و به پسره گفت بابت کسایی که از دست دادی بهت تسلیت میگم. زنک اما حتی شعور همین رو هم نداشت و حتی کوچکترین اثری از احساس شرم هم در چهرهش پیدا نبود.
داشتم با خودم فک میکردم برم بهش بگم دلت خنک شد؟ خوب شد داغ دل بچهی مردمو تازه کردی؟ کیف داد؟ میارزید واسه اینکه حوصلهت سر نره و وقت زودتر بگذره برات تا اوتوبوست بیاد، اینجوری برینی توو حال کسی؟ حالا که کارتو کردی لاقل برو گم شو دیگه مریض.
اتوبوس اومد. همه سوار شدن جز پسره و من. رفیقم بدو بدو اومد سمتم. دستمو گرفت و تریفکنان منو همراه خودش برد. دیدم که پسره فقط نشست روی نیمکت و سیگارشو روشن کرد.