بهم گفته بود یه فیلمیو ببینم چون یکی از دخترایی که توش بازی میکرد شبیه یه کسی بود که میشناسمش. بعد اینجوری بود که دختره ـ اون دختره نه یه دختر دیگه ـ گذاشته بود همینجوری یهوئی رفته بود، پسرهم درب و داغون شده بود. بعد از یه مدت دختره باز همینجوری یهویی برگشته بود انگار نه انگار که طوری شده. بعد پسره اول هی سعی کرد خوشال باشه و ادامه بده و اینا بعد ولی رسید به یه جایی که دید فایده نداره برا همین برگش به دختره گف میدونی من خیلی عاشقت بودم ولی نمیشه از همونجایی که گذاشتی رفتی دوباره ادامه بدیم. دخترهم از ماشین پیاده شد رف. اون یکی دخترهم واقعا شبیه اونی بود که به خاطرش فیلمو دیدم. هیچی دیگه همین.