حوصله ندارم گوش کنم چی میگه ولی خب اون کاری به حوصله و توجه من نداره حرف خودشو میزنه. بضی وقتام صد و هفتاد بار یه چیزو تکرار میکنه. مثلا میگه فلانی تنها کسی بود که میتونستم باهاش حرف بزنم که میدونستم همیشه هس، که شبیه من ِ دیگران برای منه. ولی خب رفت. خودش میگه نرفت. منم میگم نرفت. میگه بوده ولی نبود. میگه بوده خب حتما بوده ولی من نمیدیدمش. مث خدا مثلا. خیلیم البته فرق نمیکنه به هر حال الان دیگه اون فقط یه حسرته و من یه ادم تنها که با هیچکس نمیتونه حرفایی که آدم با هیچکس نمیزنه رو بزنه!
من فقط به این فکر میکنم که چجوری صداشو نشنوم . . .