بعد دیگه راحت به کارای دق بده ت ادامه میدی

یه روزم حواست نیس دق میکنم برات دیگه بالاخره. 

^_^



+ برام یه قصه بگو
ـ چیو میخوای بشنوی؟
+ صداتو

جونم شازده کوچولووو

بلی

حالم خوب نیس
هنوووز

^_^

فید

بعد ادیت های آدم توو فیدخوان تصحیح نمیشه و این خیلی بده. من از طرف فیدخوانهای عن ازتون عذر میخوام. 

خسته نباشید

درفتم را تکانیدم

^_^

که تو عشق لایزالی

پ.ن. اردلان سرفراز یه جا میگه تو که عشق لایزالی / جاری آب زلالی / آفریننده ی ممکن از نهایت محالی.

خستگی

انقد خسته م که دلم میخواد رگای گردنمو بزنم، بیخ گلومو حتی ببرم که یا خستگیا از توو جونم دراد یا جونم دراد. خوابم نمیادا. خسته م. میتونم خودمو زیر برفا توو دمای خدا تا زیر صفر دفن کنم یا فرو برم توو وان یخ، میتونم انقدر هیجان یا حتی استرس به خودم وارد کنم که آدرنالین از چشام بزنه بیرون، میتونم انقد قهوه و چای و قرص و کافئین و تائورین بخورم که از گوشام بزنه بیرون، بترکم، اور دوز کنم سکته حتی، ولی همچنان از خستگی بمیرم. میتونم خودمو بزنم، سیاه و کبود کنم، میتونم حتی با چاقو خط بندازم رو تنم ولی باز از شدت خستگی احساس مرگ کنم. بعید میدونم ریتالین، کوک و حتی مت هم بتونه کمکی بکنه. خسته تر از این حرفام میدونید؟ یه خستگی بی نهایته که نمیتونی هیچجوری خودتو ازش رها کنی. انگار که خونت با سرب اشباع شده باشه، یه نیروی فوق العاده قوی، دائم آدمو به سمت پایین میکشه. 
از روی عادت و طبق برنامه ریزی ای که مخم یه روزگاری شده، ادای زندگی رو درمیارم. کجا گرِیسَمو گم کردم؟ کجا خود سرشار از شور رفتن و رسیدنمو جا گذاشتم؟ کجا مُردم؟ چطور از همه ی خواستا، آرزوها و آرمانهام گذشتم؟ چی مونده ازم؟ ـ یه سایه از اسطوره ای که یه زمانی برای یه سری بود، با یه مشت ماکسیم و پرنسیپ ِغالبا غیر قابل درک برای غیر!
از اونهمه ای که بودم الان فقط یه چیزیم مونده, بیشتر شبیه یه دیوارم توو طوفان، یه درخت، یه تیرک برق حتی ـ وسط وانفسا، یه تیکه چوب وسط اقیانوسِ به نظر بی انتها، یه جای دست، یه تیکه سنگ صاف وسط رودخونه ی وحشی زندگی . . .
هستم که خیال دوروبریام راحت باشه. نفس میکشم که آرامش ناب و نایاب ضرب و تقسیم کنم. امید حتی! اضافه کاری هم میکنم. منتها اضافه کاریام فقط سفارش خواصه. به این صورت که مثلا: " برو دعوا کن، بهش بگو، بهم قول بده، خوبش کن، خوبم کن، درستش کن، بخرش، ببرش، بیارش، بسازش، خوشالم کن حتی! . . ."
خسته م خلاصه. انقد که حتی برای رعایت اداب کسشر معاشرت به خودم بایست یاداوری کنم: الان بخند / الان تعجب کن / الان تائید کن / الان مشتاق شو / الان سرتو تکون بده/ الان تاسف بخور/ الان بگو خب / بگو عه/ بگو اوه / بگو آهان / حالا لبخند بزن و . . .
انقدر خسته م که میتونم تا فردای ابد بخوابم. انقدر که  هیچ تعریفی براش ندارم. انقدر که  خسته م . . .

:)

مصائب و مصائب

شری درونم ناراحت نمیشه، غصه نمیخوره، بغض نمیکنه، یهو هق هق گریه ش میگیره وقتی بلایی سر کسی که دوسش داره میاد. بدیش اینه که بلا سرش اومده ی مورد نظر معمولا تخمشم نیست. خوبیش اینه که نمیتونه شری درونمو ببینه وگرنه قاعدتا  و یقینا نابود میشد.

^_^


شششششـ

برای زنده مردن باید خیییییلی عمیق خوابید 

نیاز و ترک نیاز

مسلماً خیلی سخته ادم به چیزی یا کسی نیاز داشته باشه بعد بخواد یا مجبور شه ترکش کنه ولی مطمئناً سختتر از ترک، تغییر دیدگاهش به نیازه س. یعنی از یه معتاد مواد مخدر بخوای انتخاب کنه بین ترک و مصرف کمتر و طبق برنامه ی خاصو یقیناً دومی رو انتخاب میکنه چون معتاده خب. منطقش میگه کم کردنشم به هر حال بهتر از ترکشه ولی موقع اجراش صددرصد به این مهم پی میبره که اگه ترک میکرد یه بار خماری میکشید اذیت میشد اینا ولی تموم میشد. اما حالا چی؟ توو فاصله ی هر مصرف تا بار بعدی دهنش سرویس و کونش پاره س، کمم که شده کلا جواب نمیده که. بعد هی همین پروسه ی ناکامی تکرار میشه . . .
همین در مورد روابط عاشقانه و تبدیلشون به روابط دوستانه ی "معمولی" و غیره هم صدق میکنه. به کل ترک کردن آدمها هم  به مراااااتب راحتتر از تغییر نوع یا بعضا حتی عمق رابطه با مخاطبه. کسایی که راه دوم رو انتخاب میکنن به جز خودآزاری مفرطشون آدمای خیلی صبور و مهربونین. حواستونو جمع کنید، اگه کسی انقد مرد بود که وقتی رابطه ی عاشقانتون ـ حالا به هر دلیلی ـ به گا رفت، بدون اینکه باهاتون دعوا کنه جوابتونو نده همه جا بلاکتون کنه و غیره؛ موند و سعی کرد رفیق بمونه قدرشو بدونید. و حواستون باشه که اون آدم در غالب مواقع تا مدتهای زیادی بعد از پایان رابطه ی قبلی، مجبوره فشار خیلی زیادی به خودش بیاره که بتونه در قالب جدید طبیعی رفتار کنه و جلوی شما سوتی نده. کرم نریزید، مانورهای غیرضروری ندید، انتظارای عجیب و بی فکرانه نداشته باشید و خلاصه هواشو داشته باشید. او از روی دوس داشتن زیاد مونده و این موندنش دلیل بر موافق بودن با احیانا پیشناهاد شما برای پایان رابطه ی قبلی، یا پایان عشقش به شما ـ با هر دلیلی که باعث جدائیتون شده ـ نیست. حتما سختشه. حدالامکان سحتترش نکنید. و نذارید از موندنش پشیمون شه. خوبه که آدم یکی که یه روز خیلی بهش نزدیک بوده رو برای همیشه از دست نده . . .

:)) or not

چش حسودام بترکه الهی

نیمه ی لازم منه. نباشه یه چیزای زیادی کم دارم. باشه ولی خوبه. مشکلاتم حل میشه. این وقتی جدیدا بهم یاداوری شد که داشتم با یکی حرف میزدم که حرف نمیزد، به محض اینکه این بچه اومد اما، اوشونم حرفاش اومد. خندید. خوب شد. کلا باید باشه. دنیا برام نیگهش داره. 

توضیحم نداره

غمگینم
حوب نیسدم
اصلا

مجیکال لاو

یه بارم منو قورت داد بعد وقتی حرف میزدم صدام از توو شیکمش میومد :))
پ.ن. نخیر کثافتا نرید که بیام بیرون، زمانو برگردوند عقب :))

. . .

گم شده بود خب :|

یه شبم تا صبح به این فکر میکردم که چرا شماره ی حسین نوروزیشو ندارم.

سوال اینست

قول داده که هیچجا جز توو بغل من نمیره. بعد اگه واقعا یه روز، بیاد که فقط توو بغلم بمیره من چجوری زنده بمونم بعدش؟ 
بی نیم فاصلگی خیلی بده 

شمام همچی کسی دارید؟

(اکثر) آدما در یه روابطی از یه حدی که بیشتر به هم نزدیک میشن، یه حس تعلق و مالکیتی پیدا میکنن نسبت به طرفشون که اجتناب ناپذیر به نظر میرسه. 
خیلیا این حالتو در مورد عشق اولشون دارن. همسر سابقشون گاهی. رفیق دوران کودکیشون و . . .
اینا جوری به هم یا به طرف مقابلشون این احساسو دارن که وقتی مثلا یه روزی بعد از یه مدت طولانی ای بر حسب تصادف همو میبینن، حتی اگه در اون زمان یکیشون یا حتی جفتشونم ازدواج کرده باشن و با همسرشون خوشبخت هم باشن، باز هم طرف مقابل رو مااااااال خودشون میدونن و نه الزاما به تعبیر منفی. معمولا خیلیم مهربانانه و بی غرض!
این نوع حس و تعلق (خاطر) باعث میشه یا به عبارتی تا جایی میتونه پیش بره که اینا حتی اگه یه زمانی هر دو در دو رابطه ی جداگانه به آدمای دیگه ای که حتما خیلی دوسشون دارن ـ متعهد باشن بعد یهو توو یه فرجه ای یه شرایطی پیش بیاد که همو ببوسن یا بعضا حتی با هم بخوابن هم، احساس گناه در خودشون یا خیانت به طرف سوم نمیکنن! 

پ.ن. فقط خوشبحال کسایی که اولی و وسطی و آخریشون یکیه ^_^

قسمت خوبمه

کودک درون ظریفی دارم که مپرس 

kill me or let me die 4 u

دیدی

موجومو گم کردم 

خواننده ی موحترم

یه آقا یا خانومی هم که نمیشناسمش ایمیل زده که: « خانوم شری تو توی کدوم دنیا زندگی میکنی که اینهمه اتفاق داره توو دنیای ما مییفته و تو همچنان مشغول جیک جیک گنجیشکاتی؟» در ادامه نوشته تو که استعداد نوشتن داری چرا برای اهداف بالاتر ازش بهره نمیگیری؟!!!
1ـ من اصولا عادت ندارم به کسی کلا جواب بدم. نه توو دنیای واقعی نه مجازی. مگر اینکه مسئله خیلی ضروری یا مهم باشه.
2ـ کامنتدونی هم دقیقا به همین دلیل بسته س. این بغل هم عرض کردم، اگه توجه بفرمائید میبینید که نوشتم اینجا یه وبلاگ شخصیه واسه کسایی که منو میشناسن. بقیه م خواستن بخونن لطف میکنن نخواستنم زور نیس که. خوشتون نمیاد مشکل دارید هرچی احتراماً تشریف نیارید و نخونید. باور کنید من هیچ دلخور نمیشم.
3ـ بعد هم اینکه نگران بهروری من از استعدادهام نباشید. 
4ـ وبلاگ من مال گنجیشکامه بنابراین طبیعیه که من توش به خودم و جیک جیک گنجیشکام بپردازم. به کسیم ربطی نداره. جای شما رو که تنگ نکردم. حق کسی رو که ضایع نکردم. 
5ـ من نظرات و نوشته های عامم در مورد مسایل سیاسی اجتماعی فرهنگی هنری اقتصادی و غیره م رو در جاهای دیگه ای منعکس میکنم که نیازی به ذکرش در اینجا نمیبینم. 
6ـ برید نونتونو بخورید انقد منو حرص ندید.

بچه های پیر

یه مشت بچه که دیرشون شده. بچه هایی که از سال تولدشون انقد گذشته که حالا موهاشون داره کم کم سفید میشه ولی هنوز به هیچ کاری توو زندگیشون نرسیدن و دستشون خالی خالیه. یه مشت بچه با یه دنیا آرزوهای ناکام. یه مشت طفلکی خسته و تنها و جامونده از قطار زندگی. بچه های بد مامان و بابا. با یه دنیا شرم و غم و حسرت. با یه دل شکسته یا حتی بیدل. بینشون باهوش ترین، قابل ترین، جذاب ترین، مهربون ترین، دوسداشتنی ترین، با معرفت ترین و خیلی ترین های خوب دیگه دنیای آدما رو میشه پیدا کرد. 
و این خیلی غمگینه. 
مث ما. 

به ولای علی، به خدای مَحمد قسم

دو برابر وزنشون نفری پیتزا خوردن بعدش اونوخ رفتن کله پااااااااااااچه خوردن! بعدشم بستنی تازه :))))

پ.ن. فرداش تازه غصه میخوردن که چرا دل و جیگر ِ قبلشو یادشون رفته . . .

تائید میکنم

:))

احیانا میگه من میخوام با تو خوشی رو حس کنم/ توو تمام دنیا منعکس کنم 
ما میشنویم من میخوام با تو خوشی رو حس کنم/ توو تمام دنیامو نجس کنم 

یا دخترک خیلی خسته حتی

دستام یه جوری از سرما ترک خورده که ارزششو داره براش یه کارتون ساخت، اسم کارکترشم گذاش دخترک هیزم شکن مثلاً.

قضاوت اشتباه و اشتباه غیرقابل جبران

آقو ما یه همکاری داشتیم توو محل کار قبلیمون، که معتاد الکل بود. یعنی نه اینکه زیاد میخورد کلا معتاد بود. همه میدونستن ولی باز برای اینکه کسی نفهمه قرص نعنا میخورد که بوش کمتر بیاد، ودکا رو میریخت توو بطری آب که کسی نفهمه، یهو غیبش میزد قایم میشد توو یه اتاقی گوشه ای جایی که پیداش نشه کرد و خیلی اینجور داستانای دیگه. 
خوشکلم بود، نوک زبونی حرف میزد، گاهی زبونش میگرف، مهربون بود، کارشم به جز قسمت زیاد نوشیدنش درست انجام میداد. بی نهایت حساس بود. یهو بغضش میترکید. یهو میزد زیر گریه و لابد برای همین چشاش همیشه قرمز بود :|
میگفت درد داره ولی نمیگف چه دردی.
شایعات پش سرش زیاد بود. داستانای ساخته ی جلسات غیبت اتاق پرستارا، داستانای ساخته ی ذهن خلاق بقیه ی همکارا و . . .
برای من حیقتش مث اغلب چیزا اهمیتی نداشت. یادم نمیاد در موردش حتی فکر کرده باشم. مراوده ای با هم نداشتیم. فقط یادمه یه شب که کشیک بودم تمام بیمارستانو دنبالش گشتم و پیداش نکردم. داشتم نگرانش میشدم که صبح خودش بطری مثلا آب به دست پیدا شد و نگرانیم برطرف شد. 
اونروز شنیدم حالش خوب نیست منتها نه به خاطر مصرف زیاد الکل. گلیوبلاستوم! (رایجترین نوع تومور مغزی بدخیم / شانس زنده موندن همراه با درمان حداکثر یه سال یه سال و نیم)
گفتم اون شب که دنبالش میگشتم وقتی صب پیداش شد نگرانیم برطرف شد ولی کاش نمیشد. نگرانیم برطرفو میگم. کاش برام مهم بود. کاش حواسمو جمع کرده بودم و احتمالشو میدادم که شاید مشکلی جز مصرف الکل جلومه. یا اینکه شاید الکل دلیل مشکل دیگه ایه که . . . شاید لاقل کسایی که پشتش حرف میزدن میفمیدن باید خفه شن :( 
دکتر هاوس یه دیالوگی داشت با این مضمون که دکترا فک میکنن خودشون هیچوقت مریض نمیشن و برای همین اگه چیزیشونم باشه یا خیلی دیر میفمن یا اصن تشخیص نمیدن. 
کاش خودش حواسش بود . . .
اینم یه چیز آشنای غریبی داره که دوس ندارم حرفشو بزنم . . .
دیگه خودت خواستی

:))

عن طلا

هیچکس

یه چیزیم که به "بچه ای ام که هرگز به دنیا نخواهد آمد" حتما بایست یاد بدم اینه که هیچچچچکسسس رفیق نیس.
حالا نیگا به خودتونو خودم نکنید بعضیاتون، ولی بله همینطوره. بلِع.

به هر حال مدت زیادی خارجه بوده

بعد میگف گفته از ماشین موردنظر "صرفه جویی" کرده.

:)

ظریفانه

گاهیم از اینکه نمیدونم میتونم خوشبختت کنم یا نه / از اینکه انقد رویاپردازی کردیم نشه هیچکدومشو توو واقعیت تجربه کنیم / از اینکه قصه‌مون هپی‌اند نداشته باشه / از اینا . . . 
می
تر
سم.

مسخره نکنید کسی رِه خلاصه :ی

یه شبم جای همه ی دوستان خالی ـ بدون برنامه ی از پیش تعیین شده با خواهرم رفتیم شام بیرون و انقد خوردیم که اگه ماشین نبود صد در صد تا خونه بائاس قل میخوردیم در حدی که دیگه واسه قلوپای آخر نوشابه هام جا نداشتیم. انقد خورده بودیم که حرفم نمیتونستیم دیگه بزنیم :))) خیلی خورده بودیم. خیلی. بعد اومدیم خونه دیدیم مامان با کلی ذوق و شوق شص جور غذا درست کرده. تا من ببینم اوضا از چه قراره خواهرم پیچید کلا رف. هیچی دیگه. من موندم و یه کوووووووووووووه غذای خوشمزه که خیلی به سختی خوردمشون :)) خیلی سخت میدونید؟ خیلی. 
یادم افتاد چقد مجا رو مسخره میکردم وقتی شبا از خونه ی رفیقاش که میومد توو راه غصه میخورد که حالا چجوری توو خونه دوباره شام بخورم و همیشه میخندیدم میگفتم خب نخور مگه مجبوری و مجا میگف نمیشه خب مامانم زحمت کشیده ناراحت میشه نخورم . . .

اندر اخلاقیات گنجشککان

یه بارم هی داش کشش میداد گفتم بگو دیگه گف هولم نکن بذار به اونجام برسم که من دیگه سکوت کردم دیگه
یه بار دیگه م داشتیم شرط میبستیم گفتم ببازی چیکار میکنی برام گف میتونم بخورم برات بعد یه ذره مکث کرد با خجالت گف یه غذاییو :)))

ایوُن

همونقد که با پسرایی مشکل دارم که معتقدن دخترا یه سری توانائیایی رو به صرف اینکه دخترن، ندارن و همونقد که با دخترایی که معتقدن یه سری توانائیا رو ندارن چون دخترن؛ همونقدم با دخترایی که دخترای دیگه رو قبول ندارن چون "دخترن" مشکل دارم.
اینا که افتخارشون مثلا اینه که همه دوستاشون از بچگی پسر بوده! همونا که وقتی میخوان برن دکتر توجه میکنن دکترشون آقا باشه چون لابد به صرف مذکر بودنش حاذقتره. این دخترایی که بین جمع دخترا و پسرا، پسرا رو ترجیح میدن که بگن ما فرق داریم، ما مث اینا نیسنیم، ما بهتریم یا دخترا حوصله ی مارم سر میبرن و . . .
دخترایی که به برتر بودنشون به صرف دختر بودنشون خیلی اصرار دارن و بعضا خودشونو با حرفای متعصبانه ی فمینیستی تیکه و پاره هم میکنن ولی در نهایت شخصیت و رفتارها و قضاوات عجیبشون در این اوضای "حق در هوا" خودش به نوعی جزو دلایل تشدید و ترغیب تبعیض جنسیه.
پسرایی که وقتی میخوان یه دختری رو از بقیه متمایز کنن میگن مث پسراس یا مث بقیه دخترا نیس هم خیلی بهتر نیستن. ایضا کسایی که فکر میکنن باید اثباتی صورت بگیره تا حقی به زن تعلق داده بشه.
یعنی که چه؟ مگه مسابقه ی جنس برتریه؟ حقوق انسانی به جنسیت چه ربطی داره؟ برابری حقوق برای همه بدون تبعیض. همین و تمام.
حق زایل شده هم به دست نمیاد مگر اینکه یک: خود مظلوم به حقش واقف باشه دو: وکیل وُکلا و همردیفاشم به حرفی که میزنن و حقی که تلاش در اعاده ش میکنن اعتقاد واقعی داشته باشن. زنی که خودش به زنهای دیگه به صرف زن بودنشون ایمان نداره چطور میتونه از حق زن دفاع کنه و ادعای فمینیست بودن کنه؟ زنی که خودشو تافته ی جدابافته میدونه و زن های دیگه رو باور نداره باید اول توجیهش کرد بعد به باقی مشکلات رسید.
و دیگه اینکه واقعبین بودن در درک بهتر و قضاوتِ درستتر میتونه آدمو خیلی کمک کنه.
مثلا اینکه اغلب پسرها از لحاظ فیزیکی و به دلایل فیزیولوژیکی از لحاظ جسمی قوی تر از دختران، دلیل نمیشه مثلا هر دختری که آدم بهش برمیخوره از هر پسری ضعیف تر باشه که! دخترایی هستن که هم وزن خودشون وزنه میزنن. پسرایی هم هستن که دو کیلو میوه از سبزی فروشی تا خونه میارن دستشون درد میگیره. دخترایی هستن که توو المپیادهای فیزیک و ریاضی مقام میارن در حالیکه پسرایی یه معادله ی دو مجهولی ساده رو هم نمیتونن حل کنن. همونطور که آقایونی هستن که دستپخت هیچ خانومی به پاشون نمیرسه. خیاط ها حتی. این در مورد منطقی بودن و نبودن، احساسی عمل کردن و نکردن، هنر، زبان، مالتی تسکینگ و خیلی استعدادها و تواناییای دیگه م صدق میکنه!
با تظاهر و ادا اطوار کسی به جایی نمیرسه. شعور در عوض میتونه خیلی کمک کنه که آدم به جاهای خوبی برسه.

پ.ن. دلیل این نوشته همکار قدیمی خوبیه که خیلی ادعای ناسازگاری با اخلاقای "غیرقابل تحمل" دخترای دیگه رو میکنه ولی چند روزی که مهمون من بود، منو گاها با اخلاقای "غیرقابل تحمل" ِ به نظر آدمای هم صنف خودش "دخترونه" و به نظر من بی ربط به جنسیتش و بیشتر مربوط به شخصیتش خیلی کلافه کرد. 

پ.پ.ن. فهمیدن پی نوشت در روایت مختصر و بی توضیح من شاید کمی پیچیده باشه ولی لزوم فهمیدنش برای درک اصل ماجرا ناچیزه. خلاصه به خودتون زیاد فشار نیارید.

پ.پ.پ.ن. مشکل نیم فاصله دارم و این خیلی بده. متاسفم

:|

به من میگن چکش 

بمون تا بمونم

در مورد تو هم فکر کردم. همینقدر که انقدر دوستت داشتم که از دست دادمت بسه. امیدوارم تو هم یه روزی انقدر که دوستم داری از دستم ندی. رفیقم بمون بی حرف پیش و پس. بیشتر نه من میتونم نه تو تکیه ت به جایی هست.

پوف


منم یه روزی مث این انیمیشنه کله مو بریدم. خیلی طول کشید تا راضی شم ولی خب راضی شدم دیگه. البته مث این ننداختمش اونور برم دنبال زندگیم. گذاشتمش توو کتابخونه هر از گاهی خودش میاد خودشو میچسبونه به تنم بعد من دوباره میکّنم میذارمش توو کتابخونه. 

یا لاقل زودتر درستش کنه

نیم فاصله ندارم و این خیلی خیلی بده. الهی باعثش له شه.

بوسم به سوی چهره ت مثلا :)

آدما وقتی بدجنس میشن یا شیطون میشن یا مهربون میشن یا غمگین و خسته و مأیوس و ... یه چیزی فرای چشم و میمیک و ژستیک توو قیافشون تغییر میکنه، که ما بهش میگیم "سو". 

لیلی

اون کودکه این آدم بزرگ

کودک درونم با شری درونم فرق داره حساباشونم جداس؛ قاطیشون نکنید یه وخ با هم.

بهمیرم؟

به (مث میوه ی به) مردن ب ب خیلیم عالی

satisfaction

میدونست من مریض این شیشه های رنگی و ارسی و اینام بعد میگف تا آخر عمرمم کار کنم وسعم نمیرسه برات یه خونه ی اینجوری بخرم ولی وقتی پول دراوردم میدم واست یه ماکت خوشکل گرون از خونه ای که میخواستم برات بخرم و نمیشدو بسازن :))

تیککککک تاککککک

یه ساعت دارم که صداش خیلی زیاده. رو اعصاب همه قدم میزنه. همه بدشون میاد ازش. هر کیم تحملش میکنه صرفا چون دوسم داره و میدونه من دوسش دارم و لاغیر. در واقع به جز خودم فقط مجا دوسش داشت. خواستم بگم بازم خوبه دو نفر دوسش داشتن دیدم که ای واعی... (از اون ای وایای داریوش توو شام معتاپ) بله.

just walk away


طوری نیس درست میشه

خوب نیستم خرابم قایم شدم توو خودم جوری که خودمم خودمو پیدا نکنم نبینم نشنوم فک کنم نیستم، برای همین پیش شمام نیستم . . .

خوابش ببره مثلا

حوصله ندارم گوش کنم چی میگه ولی خب اون کاری به حوصله و توجه من نداره حرف خودشو میزنه. بضی وقتام صد و هفتاد بار یه چیزو تکرار میکنه. مثلا میگه فلانی تنها کسی بود که میتونستم باهاش حرف بزنم که میدونستم همیشه هس، که شبیه من ِ دیگران برای منه. ولی خب رفت. خودش میگه نرفت. منم میگم نرفت. میگه بوده ولی نبود. میگه بوده خب حتما بوده ولی من نمیدیدمش. مث خدا مثلا. خیلیم البته فرق نمیکنه به هر حال الان دیگه اون فقط یه حسرته و من یه ادم تنها که با هیچکس نمیتونه حرفایی که آدم با هیچکس نمیزنه رو بزنه! 
من فقط به این فکر میکنم که چجوری صداشو نشنوم . . .

نرگسکم

دوس داشتم سوار ماشین میشدم بیام سراغت که بریم تولدتو جشن بگیریم. دوس داشتم سرچارراه گلفروش خوشکل و خسته رو صدا میکردم میگفتم همش با هم چن؟ دوس داشتم از لبخندش عکس بگیرم و همه ی گلاشو مث این عکس بذارم صندوق عقب ماشین که وقتی رسیدم بت بگم درشو واکنی تا از لبخندت عکس بگیرم . . .
تولدت مبارک