برگشته بودم گودر دات آس که پیششون بمونم ولی نتونستم. هموقد که توو دنیای واقعی بین ملت حس غریبی و اجبار تحملشونو دارم، اونجام داشتم. دورم ازشون. اونا خیلی خوبن. بهترین استقبالی که ممکن بودو ازم کردن و دوستم داشتن. من اما نمیکشم. من خستهتر از این حرفام. من همین که خودمو تحمل کنم خیلیه چه برسه به این گوخوریا.
هر روز هم پشیمون تر از دیروزم به خاطر وابستگیای خواسته و ناخواستهای که نسبت به خودم به وجود اومده یا آوردم. من آدم تنهائی هستم. ینی نه اینکه آدم تنها و بیرفیقیام. ینی آدم ِ " تنها بودن " هستم. برید همتون از من دور شید. تا میتونید فاصله بگیرید. من عین هروئینم. باشم خوبه نباشم درده. همیشه بودنمم در عین همیشه خوب بودنتون تهش مرگ داره. ول کنید برید زندگی خودتونو بکنید. هر وقتم درد و مرض داشتید غر و دادبیداد داشتید کسی رو نداشتید پاشید بیاید اروم شید بعد باز برید زندگیتونو بکنید. با شمام هستم. با همتونم.