اینهمه قربانی، اینهمه مجروح و زخمی و شهید، اینهمه خون وتصویرهای دردناک اما عجبا و دردا که میان اینهمه قیافهی لت و پار و خونی و کتکخوردهی امیر رهایم نمیکند. حتی مغزم هم که ناخوداگاه مرورش نمیکند طوری میشود یا جایی چیزی پیش میآید یا صفحهای سایتی پیجی باز میشود و ناگهان منم و امیرجوادیفر و . . . و صدای لنتی لبخند که از امیر میگفت . . . که از سرم بیرون نمیرود نمیرود نمیرود نمیرود نمیرود