دلم میخواد بشینم انقد مشروب بخورم که اسمم یادم بره بعد پاشم برم بیرون زیر بارون انقدر راه برم و سیگار بکشم تا نفسم به خس خس بیفته. بعد برسم به دریاچه‌ی دم خونمون. یخاشو بشکنم کفشامو درارم با لباس بپرم توش بخوابم رو آب، ماهو پشت ابرا تعقیب کنم قطره‌های بارونو که موقع فرود اومدن مث سوزنای ریز توو تمام تنم فرو میرن حس کنم و توی بادِ طوفان انقدر سردم بشه که بی‌حس شم. بی‌حس شم و از خستگی چشامو ببندم. چشامو ببندم و بذارم اشکام از روی گونه‌هام سر بخوره و بره توو آب. شاید بهتر شم. شاید . . .