وحشتناک خستهام. خسته و دلآزرده. نه از دست یار. از این دنیای بی در و پیکر پر رنج و غیرقابل پیشبینی. دخترکی که پا روی مین میگذارد، بهمنی که باز به بیست و دوم نحس میرسد، سربازان بیپناهی که ربوده میشوند، رفیقی که برای همیشه از دستش میدهم، گنجشکهایی که باز مثل زمستان پیش هی یخ میزنند و از روی درخت سقوط میکنند، من هنوز غصه میخورم وقتی یاد آهویی که با موتور شکارش کرده بودند میفتم... و مریضی که نمیخواهد خوب شود اما بستری بیمارستان است و مجبور به طی درمان. چرا؟ چون پاهایش توان فرار کردن ندارند! داداشم پای تو خوب شد راستی؟ سردردات چطوره؟ قربونت برم که توو خونهتم غریبی و من مثل همیشه و از همه دووور. وای. من هنوز هم یاد آقا فرهاد که میفتم دلم میگیرد. و فرهاد پسر پیرمردی که بعد از شنیدن خبر دستگیری پسرش سکته کرده بود و برادرش که داغونِ درد بود. کسری! کسراااااا. برادر حالت چطورست تو؟ کجایی این روزها و شبها؟ بمیرم که نمیدانم باز در این زمستان خیلی سرد در آن زندان لنتی چطور شبهایت را سر میکنی... من هنوز حوالی عید که میشود. دست و پایم... من هنوز دمِ عید یاد مرگ عجیب کیوان... من هنوز پنجشنبههای لعنتی و آن درهای رعب آور بزرگ... من هنوز...
من خوبِ خوبم تو غصه نخور. تو که غصه میخوری دردم میگیرد. غصه نخور جانِ جانِ من.
یاد نصرت افتادم. مجا مردی که در غبار گم شد... تا ته برایم نخواندیاش که. همیشه همه چیز تقصیر من است. دیشب چه خواب بدی دیدم. چرا صدای اندیشه فولادوند از سرم به در نمیشود. وای وای اتصالی کرد رفت به خیلی عقب. رسیدم به هفتاد و هشت باز. هفتاد و هشت لعنتی. علیرضا آذر تو دیگر آرام بگیر. دو نفر را یک جا میتوانم بشنوم ولی بیشتر نه... گوگوش تو دیگه خفه شو.
«نمیدونم ولی شاید بهشت اندازهی ما نیست»... یه رازی رو بهتون بگم؟ آدمی که سیگار میکشه هیچوقت نبائس ترک کنه. نکشیدم نکشید خب بهتر ولی ترکش نباس بکنه. گیر کردم. این شماعی دیگه این وسط چی میگه؟ گفت آخرین و واقعیترین عشقم بودی من خندیدم رنجید. این آهنگ نگو بدرود گوگوش تازه درومده بود. اونو دوس داش. من چرا یه روز زودتر اون دستههای لنتی واکر مادربزرگمو با ابرای نرم درست نکردم که دستاشو وقتی میذاره روش دردش نگیره؟ چرا اون لحظه که گف اینا رو هنوز درست نکردی گفتم چشم و رفتم یه گه دیگه خوردم؟ فصیح یه جایی توی فرار فروهر نوشته بود لبهی تیغ توی آب گرم... (شاید هم کس دیگری جای دیگری) من اینو بلند براش خونده بودم. صدام یادمه. اون پشتی قرمز قلمبه گوشهی زیرزمین خونشون. اونجا لم داده بودم و اون داشت سازشو کوک میکرد. کاش میدونستم وقتی رگشو زده آب داغ بوده؟ چقد طول کشیده تا تموم شه؟ توی اون دفتر چیا نوشته؟ «غرورمو ببخش حضورمو ببخش عبورمو ببخش»... لبخند آروم بگیر. امیر الان دیگه درد نمیکشه جونم. دیگه تموم شد. تموم شد عزیزم. غصه نخور. شمام غصه نخورین. درست میشه درست میشه همه چی درست میشه حتی اگه خدا...