فانتزی زمستانه

همین که وقتی داره به چیزی فک میکنه که کهکشانا میان جلو چشاش، زل بزنی توو نگاش و صبر کنی تا برسه به نقطه‌ی تلفیق اشکش از شوق و خنده‌ش از قیافه‌ی مضحک تو در یک قدمی‌ش؛ بعد که رسید دستتو آروم ببری پشت گردنش، در حالی که رو پنجه‌هات واستادی، سرشو کمی خم کنی طرف خودت، گردنتو کج کنی، بری سمت لباش و طولانی‌ترین و لذت‌بخش‌ترین فرنچ کیس زندگیشو بهش هدیه بدی. بعد مچاله شی توو بغلش، یه نفس عمیق بکشی و عطر تنشو حبس کنی توو ریه‌هات. بعد آروم آروم نفستو رو تنش خالی کنی، دستتو بذاری رو قلبش، سینه‌شو ببوسی، چشاتو ببندی و بذاری تا جایی که می‌تونه احساس خوشبختی کنه.
دلت از خوشبختیش خوش شه.