همه سحرخیزا

یه بارم ساعت پنج صب خعلی جدی گف شری گفتم جانم گف زود باش پاشو بریم توو ساحل بدوئیم ! من هی گفتم آخه الان؟ اون هی گف پاشو بینم تنبلی نکن. آخر دیدم داره از تخت پرتم میکنه پایین گفتم خب باشه بریم عزیزم. چن ثانیه بعد دیدم خداروشکر داره دوباره خرپف میکنه