بیاین بغل

زده بودم در اینجا رو ترکونده بودم چون حال و حوصله‌ی سوأل جواب نداشتم ، بارون تندتر شد ، دیدم گنجیشکام سرپناه ندارن ، ـ یکی بیاد بگه گو نخور بگم باشه ـ دیدم دلم طاقت نمیاره دوباره درو وا کردم