اونجائیش که فرنی و زوئی رو میخواد بده زن عنش که اون موقعها هنو زنش نشده بود بخونه. . . میگه فرنی اند زوئی! یه کتاب پر از درد و رمز و راز و عشق. . . و هر بار با هر کلمه یه بار کتابو شاتالاپ ولی اروم میکوبه کف دست دختره که منتظره کتابو بیگیره ازش. . .