تعریف میکرد که یارو نابغه بوده، استعداد درخشان بوده، نخبه بوده و خلاصه خیلی خفن بوده، بعد رفته آمریکا برای ادامه تحصیل و زندگی، همونجام با یکی آشنا شده، ازدواج کردن، ولی نه فقط بعد از ازدواج بلکه حتی توی همون دوران نامزدیشونم به دفعات مرده زنه رو میزده و یه بارم بالاخره انقدر بدجور زدتش که تا پلیس برسه دختره رفته توو کما و بعد هم فوت کرده. بعد خیلی ناراحت بود و سوأل براش پیش اومده بود که چطور میشه یه آدم عاقل باهوش مستقل و آزاد توو یه کشور آزاد! از کسی کتک بخوره و باهاش ادامه بده به زندگی مشترکشون؟! گفتم میشه، ضمن اینکه کتک که همیشه جسمی نیس! منظورمو فهمید. گفت ولش کن نمیخوام دیگه در موردش حرف بزنیم.