بضی شبا یک حال بدی دارم که رغبتی به تشریحشم ندارم. بضی صبحای زود هم. تسکین جفتش هم خوابه. کم میخوابم. چه به لحاظ میانگین آماری و چه میانگین نیاز فردی بشر به خواب، خیلی کم میخوابم. و ثانیه به ثانیهی خوابیدن یا در خواب ماندنم بیش از چهار ساعت خواب معمولم، خواب نیست بلکه رسماً ترشح و تزریق خودکار قویترین مسکّنم برای ایگنور کردن تمام احوالات بد دنیاست. (خدمت منتقدین خودخیلیداناپندار: فعلاً صرفاً در مورد خودم و احوالات شخص خودم صحبت میکنم، لذا احیاناً گیر فلان ندهید اظهارنظرهای فلانتر هم تراوش نکنید تجزیه و تحیل و آنالیزهای فلانتان هم به فلانتان دایورت کنید اعصاب ندارم میزنم لت و پارتان میکنم )
عرض میکردم: و اما حال بد. بله خیلی. یک حال خیلی بدیست. درونم در حال راهپیمائیست همین الان هم. بله. بله. دارمش. دارد روی بند دلم رخت خیس پهن میکند. سوال میفرمائید چرا پس بیدارم؟ من که داروی مسکنش را به قدر کافی و بیشتر حتی دارم؟ اشتباه نکنید. مشکل نیامدن خوابم نیست. هرگز نبوده. موجودی هستم که در لحظه، بی درنگ، بلافاصله بعد از اخذ تصمیم، قبل از رسیدن سر به بالش، اصلاً ایستاده یا حتی نشسته در خلا، تو بگو اصلا روی یک پا یا حتی کلهپا البته نه دیگر در خلا، توی کنسرت یا وسط سینما، وسط میدان تیر حتی، بله تقریباً در هر شرایطی من قادرم به خواب ناز برم و تا وقتی که قصد نکردم هم برنگردم. لیک الان هنوز بیدارم چون کار دارم. کارمم اینه که . . . پوف . متأسفم اما برای نوشتن ادامهش دیگه انرژی ندارم. باکم نشتی داره، نمیدونمم کجاشه :))