برف میاد.
پنجره ها رو باز کردم چون خوشم نمیاد خونه بوی سیگار بگیره.
سرده. من هیچوقت سردم نیست.
کلا به ندرت در دماهای خیلی خیلی پایین یا وقتی روزهای متوالی نخوابیدم یا وقتی ساعتهای طولانی چیزی نخوردم کمی سرما رو حس میکنم که اونم تازه اذیتم نمیکنه.
گولههای برفو نگاه میکنم و به این فکر میکنم که چرا وقتی میشد با یه جمله ساده جمعش کنی به خودت این زحمتو ندادی و جوابی منطقی تر به نظرم نمیرسه جز اینکه چون ارزششو نداشت. واقعا هم ارزششو نداشتم.
بذ ببندیم پنجره رو و بخوابیم.
ربطی نداره ولی گوش کنید، گوگوش معمولاً جوابه