مثل سمورآبی اعصاب آدمو میجوئن

هی گف چه خبرا و من هی گفتم خبر خاصی نیس. بعد دوباره گف چه خبرا و انقدرررر گف چه خبرا که گفتم خبر مرض، خبر درد بی درمان، خبر مررررگ. گفتم انقدر که توی این یک سال گواهی فوت امضا کردم جمعا توو ده سال گذشته نکرده بودم. دیگه خفه شد ماسکشو کشید رو دماغش راهشو کشید رفت. چی میخواستی بشنوی آخه زن حسابی. برو کشکتو بساب دیگه. من چه خبری میخوام داشته باشم برای تو آخه. 
یه سری هنوز تا برای خودشون یا نزدیکاشون اتفاقی نیفته باورشون نمیشه چه خبره. والا لااقل توو جنگ یه بار گردان میره نفر برمیگرده و تمام. ما الان بیشتر از یه ساله هر روز همین کابوسو داریم هی تکرار میکنیم ...