نخوابیم کلاً

کنار این دیوارای کوتاه پارک لاله توو فاطمی گرفته بودنش بعد من اونور خیابون یهو برگشتم دیدم این صحنه رو و تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که با تمام سرعتم بدوئم سمت اونی که داشت میزدش و برم توو شیکمش همینجوری بی هدف که شاید رهاش کنم. نتیجتا همینجوری که اسمشو داد میزدم با سر رفتم توو دیوار بغل تخت و چه خوب که  بیدار شدم وگرنه همونجا توو خواب دق میکردم. توو بیداری دق نمیکنم میدونید. توو بیداری یه حالت آشتی با بختک طوری دارم. مخلوطی از سکون و سکوت و بی عملی و ناتوانی و در عین حال حس کثیف بی شرف بودنی اجباری. . .