نه که من خیلی خِشنم کاکو، واس همون کسی نَمیود با من بیشینه حرفای ظریفانه بزنه که خب این در نوع خودش مسئلهی مهمی نیس، به عبارتی اصن مسئلهای نیس ولی اون وقتی تبدیل به مسئله میشه که گاهی یهو احساس میکنم دلم میخواد برم برا یکی اعتراف کنم چقد یکی دیگه رو دوس دارم ولی خب اون یکی اولیه رو برای اعتراف هیچوخ ندارم . . .
با یه حالت نیمه حسرتآلودی توو یه حالی بین باور و ناباوری، چشامو یه جور خوبی کنم و با صدای صاف نشدهی نیمه خشدارم آروم بگم: فلانی! میدونی؟ من واقعا خیلی دوسش دارم!