پناه برحافظ ِ فصیح

. . . اگرچه این سخن عشق ظریفانه نامنصفانه بود، اما نهایت حقیقت و واقعیت آخر بود. "او" خوشبختتر واقعی و نهایی بود، چون او در اوج عشق رفته بود، نمانده بود؛ طعم عشق خوب را چشیده و رفته بود، نمانده و زهر زندگی لوس و دراز سازشکاری را نکشیده بود. پیر نشده بود. یک عمرررررر با مرگ غشق و عشق مرگ بال بال نزده بود.
برق و رعد با غرّش‌های شدیدتری . . . واقعه‌ی ناکامی آن زمستان کذایی تلخ . . .