کاش صبح نمیشد
در باب نیازها و مصائبم
نه که من خیلی خِشنم کاکو، واس همون کسی نَمیود با من بیشینه حرفای ظریفانه بزنه که خب این در نوع خودش مسئلهی مهمی نیس، به عبارتی اصن مسئلهای نیس ولی اون وقتی تبدیل به مسئله میشه که گاهی یهو احساس میکنم دلم میخواد برم برا یکی اعتراف کنم چقد یکی دیگه رو دوس دارم ولی خب اون یکی اولیه رو برای اعتراف هیچوخ ندارم . . .
با یه حالت نیمه حسرتآلودی توو یه حالی بین باور و ناباوری، چشامو یه جور خوبی کنم و با صدای صاف نشدهی نیمه خشدارم آروم بگم: فلانی! میدونی؟ من واقعا خیلی دوسش دارم!
اوصیکم بالخُرَّة ٍ و البُف فی الّیل و الجوار الیار
شنیدن صدای خرخر بهم یه حسی شبیه امنیت میده. بسیار هم دلنشین.
همگی بگید چیـــــز
چیه؟ ما که توو ج.ا. فیلان دادیم که دیگه برامون نبائاس عجیب باشه وقتی ازمون خیلی شیک و مؤدبانه سوال کونن ولی سولاخ دادنو ببندن.
پ.ن. دادن جوابو عرض میکنم طبعاً.
پناه بر حافظ ِ فصیح دوستداشتنی
. . . او حرفهایش را قطع کرد و گفت : « من از تو خوشبختترم، چون تو را دارم. »
« من . . . من خودم امشب از ماه و فرشتهها خوشبختترم . . . در همه دیر مغان . . .»
« تو از من خوشبختتر نیستی چون تو مرا داری . . . »
« ش ش ش . . . » / خوشش نیامد.
پناه برحافظ ِ فصیح
. . . اگرچه این سخن عشق ظریفانه نامنصفانه بود، اما نهایت حقیقت و واقعیت آخر بود. "او" خوشبختتر واقعی و نهایی بود، چون او در اوج عشق رفته بود، نمانده بود؛ طعم عشق خوب را چشیده و رفته بود، نمانده و زهر زندگی لوس و دراز سازشکاری را نکشیده بود. پیر نشده بود. یک عمرررررر با مرگ غشق و عشق مرگ بال بال نزده بود.
برق و رعد با غرّشهای شدیدتری . . . واقعهی ناکامی آن زمستان کذایی تلخ . . .
عباس خان معروفی
... ولی عشق لحظه ی کشف دارد. نمیشود فراموشش کرد. حتی اگر آن عشق تمام شده باشد از یادآوری لحظه کشفش مثل زخم تازه خون می آید. تا یادش می افتی مثل اینکه همان موقع خودت با کارد زده ای توی قلب خودت.
از لابهلای رمان تماماً مخصوص
الوعده وفا
فعلاً این یکی دو تا رو بخونید، بقیهی چیزایی که خواسته بودینم همین یکی دو روز ریشر میکنم براتون
چرا واقعا؟
ای بابا ای بابا. من آدم اذیت کنندهایام. خب؟ همهم اذعان دارن به این مهم. فقط این وسط سوالی که ذهنمو مشغول میکنه اینه که چرا دوسم دارن/ین؟ دوسم نداشته باشین دیگه. چرا یه آدم عاقل باید یه آدم مزخرف مث منو دوس بداره؟ حالا سببی یا نسبی فرق نداره. برید زندگیتونو بکنید دیگه. یه جوری برخورد میکنید انگار من جزو لاینفک زندگیاتونم همتونم از دم شاکی از دستم که چرا ال چرا بل؟ بائا من یه آدمِ ... اصن آدمم نه یه موجود خیلی خستهی مغرورِ همیشه عصبانیِ تا حد اعصاب خردکن ساکتِ بی عکسالعمل بینهایت رکم. توو همه بقیهی اخلاقا و خصوصیات و داشتههای خوبمم. چه مرضی دارید منو دوس میدارید آخه؟ برید بی من به زندگی گوگولی مگولی خودتون برسید دیگه.
چرا بشم خب؟
هه هه هه یهو گف چرا برات مهم نیس وقتی جلوی بقیه عصبانی میشی که همه پیش خودشون بگن ببین دختر به این گلی چرا یهو تبدیل شد به دختر به این گهی!
بلکهم بیشتر
هف هزار و هفصد و هفتااااااااااااااااااااااااااااااااد بار باید بنویسم راست نگو بلکه آدم شم
تجلی تناقضم
از اونور دارم به تخته کردن در وبلاگ فک میکنم و از فک کردن به نوشتن احساس حال بهم خوردگی بم دست میده، از اینور دارم زرت و زرت محض اطلاع شوما *شر تراویده و پابلیک میکنم
یا مهدی ادرکنی
به قول حضرت خودش از اونور اقیانوسا در خلیج بنگال نشسته داره نقشه میکشه چجوری به زور به من غذا بده :|
صدام
کل اون یادگار دوستو همونجوری درب و داغون، با صدای فندک اولش و با حجم کم گذاشتم براتون. در یه فایل جداگانه یه تیکهی وسطشم بابی اونوقتا که حوصله داشت و به من لطف بسیار روش موسیقی متن یکی از آهنگای شادمهرو با پیانو زده بود که اونم گذاشتم گوش کنید. برای تو که در بندی شاهین رو هم؛ برای کسری که بضی از شماها اگه یادتون نرفته باشه میشناسیدش و برای مجید و مریم و عسل و مهدی که شماها احیاناً نمیشناسیدشون، و برای همه بقیهای که ـ شوما رو نمیگم ـ ولی لاقل جای من یکی الان، در بندن! این "تو شبیه برادرم هستی"ِ یغما رو هم قدیما برای مهدی خونده بودم ولی معالاسف گمش کردم فلذا دوباره میخونم میذارم گوشش کنید. اون سال نو سال فیلان حامد ابراهیمپورم میخواستم براتون بخونم ولی نمیخونم. نمیتونم. در هوایش بیقرام، خنک آن دم و گر صبر دل از تو هست و گر نیستم میخونم براتون. یکی از شعرای جنتیعطایی و چن تایی از حسین منزوی، شاملو، حمید مصدق و اَمدرضا احمدی هم هست که قولشو دادم و فراموش نکردم میخونم میذارمشون براتون. بعد صفحهی صدامو حذف میکنم و زیاد حرف نخواهم زد مگر مناسبت یا دلیل موجهی باشد و یا سفارش مؤکدی. مخلص.
یوهووو خخخخ
نوشته که: "چنانچه دختری کبوتر در خواب ببیند شوهری مناسب برای او پیدا میشود" گفتم در جریان باشید بختم داره وا میشه :ی
:)
+ اینا یه درس دارن اسمش وصایح امامه!
ـ نصایح عزیزم، جمع نصیحته/ یا وصایا که جمع وصیته.
+ میدونم. مال امام راحل!
ـ اون اسمش نیس که مث امام علی مثلا! راحل ینی کسی که رفته، وفات کرده، مُرده. منظورشون خمینیه
+ میدونم چون این پشتش نوشته بود (ره) گفتم.
ـ اون مخفف رحمةالله علیهئه ینی رحمت خدا بر او باد
+ میدونستم بائا میدونستم. فقط جالب بود که همچین درسی دارن!
- / + میخندیم
جم جم
خواب دیدم دارم توی اتاق مهمون که در حقیقت انباری از کتاب و وسایل بلامصرف خونهس، دنبال چیزی میگردم. نمیدونم چرا تو توو خونهی مایی ولی وارد اتاق میشی و خیلی زود قطعات از هم پخش و پلا شدهی چیزی که دنبالش میگشتمو پیدا میکنی. در حالیکه دارم میام به سمتت که ازت بگیرمشون بت میگم چجوری پیداشون کردی؟ تو "گمشدهربا" داری! و در حالیکه در دو قدمیت واستادم میگم حیف که من گمشده نبودم . . .
بیدار میشم.