یک دلشورهی عبثی داره آزارم میده. پلک چشم چپم یه هفتهس هی و یه بند داره میپره. پوست دستم انقد خشک شده مشتمو که باز و بسته میکنم شیش جاش میترکه. گلوم دردناکه و یکی توو قلبم داره لیای بازی میکنه. خواهرمم تریپ جانبازانه از ناحیهی دو پا مجروح شده. قسمت شرح احوالات بابا ننهمم به علت ذیق وقت سانسور میکنم.