گنجیشکام همشون کم و بیش کاراکترای شوخی دارن و طنازای دوسداشتنیای هستن که در شرایط بد هم که باشن باز هم بامزهن و میتونن منو به خنده وادارن. نمونههای بارزش همین یاسی و امید و میلین
اما شاهین طنزش از جنس دیگهایه و بسیار بسیار دلچسب. شاهین گاهی تا نیمههای شب با حرفاش منو انقدر میخندوند که به قول خودش صدام مث صدای کولر آبی تسمه پاره کرده میشد و به واقع روز بعدش صدام بیشتر شبیه پسرای توو سن بلوغ بود تا بانویی که داره به سن اوج زیبایی زن نزدیک میشه :)) در کنار همهی اینا خودش هم دوسداشتنی بود. ینی جزو ادمای خیلی دوسداشتنی زندگیم بود که خب متاسفانه مدتی ست بدون اینکه بخوام از دست دادمش و دیگه ندارمش . . .
حامدم از آدمای خیلی دوسداشتنی زندگیم بود و هیچوقت فکر نمیکردم بعد از اووووونهمه سال رفاقت با اون حجم عظیم و سنگین خاطرات و مشترکات و غیره مجبور شم ازش بگذرم و یه روز انقدر دلگیر باشم ازش که حتی حال نکنم عروسی خوارشو بش تبریک بگم.
به هم البته ربطی نداشتن و هیچکدومشم به اون چیزی که امشب داره مغز منو سرویس میکنه ربطی نداشت ولی خب آدمیزاد زاده شده که چی؟ ـ به قول بابای دوست دوستم ـ که تلاش کنه! فلذا بندهم در تلاشم باهاش کنار بیام. با از دست دادن اینا نه البته؛ با از دست دادن سلامت روان پریشانم احیاناً