همیشه عادت داشتهام صبح و ظهر و شب هر جا که باشم اخبار گوش کنم و آخرین باری که فقط به خواندن یک روزنامه در روز بسنده کرده باشم خاطرم نیست! این البته قضیهی یک ماه پیش است. الان یک ماه است که روزنامه نمیخرم و نمیخوانم. فیدهای خبریام را هم صفر نکردهام. یک وعده سر صبح هم بیشتر اخبار تناول نمیکنم. حال ندارم خستهام. سردردهای وحشتناکی که سعی میکنم حتی خودم هم باور کنم ندارمشان نیز امانِ ناخوداگاه بیچارهام را بریدهاند و این به خستگی و خستگیهایم بیشتر دامن میزند. حالا چرا شلوار نمیزند نمیدانم ولی شاید چون این شعله است که دامن میزند و از انجایی که شعله اسم مؤنث است، قاعدتاً خوشتر است که دامن بزند و نه شلوار یا چیز دیگر باشد ولی چه اهمیتی دارد؟ به هر حال اون از اوضاعی که وصف کردم خدمتتون.
حالا دلیل از نوشتن این اوصافمم اینکه . . .
حالم خوش نیست آقا. اصن نمیدونم چجوری بنویسم به کدوم مرحله از عرفان دست یافتم که فیلان . . .