ملولم و معذور

آقا مریضم که نیستم حال ندارم حالم خوب نیس جون ندارم انقد غر نزنید بذارید خوب شم بعد بیاین غراتونو بزنین. با تچکر. چاکرات

شما کار و زندگی ندارید؟

آدم وقتی دچار کسیه به کسر کاف، بعضا توو مجموعه آهنگایئش که رندوم‌وار گوش میده یه چیزایی پیدا میشه که بعدها که عقلش اومد سرجاش و اتصال همه‌ی کابل‌ها برقرار شد آدمیزادو به فکر فرو میبره و هی فرو میبره و هی فرو میبره تا چیز شه. 

هوم

باهار آمده/ اینجا تگرگ میبارد/ دل تو آشوب است/ دل من . . ./ ئه دل من کو؟

از من گفتن

آدمها با اسما یه ارتباطاتی دارن حالا نه مستقیم ولی نیمه مستقیم. 

یکی از to do هامم اینه که برم سراغ حسین منصوری دستشو به گرمی بفشارم باهاش به صورت پسیو یه نخ سیگار بکشم و اکتیو یه قهوه‌ی تلخ بخورم و بگم حرف بزن بگو و نگاش کنم و سکوت کنم و موقع اومدن در آغوش بفشارمش و بهش بگم تو شاید بهترین شعر فروغی

همینجوری رو مخم بود گفتم توو مال شمام بره

نوری‌زاده یه‌دفه عصبانی بود، خو.دشو کنترل کرد برگشت گفت حالا گفتن نداره ولی من آدم قابلی هستم و بعد از قابلیتاش گف. 

هعی

یه طوری میشد من باتریم یهو دوباره شارژ میشد یهو یه تکونایی به دنیا میدادم یه حالی‌ام به ایران.

ولیع

خیام ابن سینا بابک خرمدین فریدون فرخزاد 
دوس نداشتم جای شاخه نبات حافظ باشم ولی . . . 

آیا میدانستید؟

از روی دستام میشه به میزان پریشانی روانم پی برد.
# راز
انقد عیدو بهم تبریک گفتن چیز شدم واقعاً. 
من که اینطوری نبودم که. زندگی اینطوریم کرد.

عطار پیشکش حالا، تو بگو شعر سپید، بگو اصن ترانه، یه ساز ناکوک حتی . . .

عطارخوانی هوس کردم و خاعک بر سرم با این در کنج تنهایی خزیدنم و تیر توو این غربت که چارنفر آدم اهل دل باسواد دوروبرمون نیس که دل صابمرده‌مون گائی اینجوری واسه یه شب شعر ساده یا یه شب غیر از جفنگ چیزی شنیدن بال بال نزنه. 

ب ب

میگه که «که به هر حلقه‌ی موییت گرفتاری هست»
حضرت سعدی دیگه طبعاً

نی‌نی

بچه‌ئه توو بغل مامانش بی‌تابی میکرد حواسش به من بود تا زمانی که ننه‌ش یه جوری وایمیستاد که میتونس منو ببینه ساکت بود یا جیغای خوشالی میزد میخندید دس میزد بای‌بای میکرد دالی میکرد خوب بود آروم بود سرش گرم بود ولی چشتون روز بد نبینه تا موضع بغل یخده عوض میشد و من از میدون دیدش خارج میشدم شروع میکرد به گریه و زاری. آخر مامانش دید چاره‌ای نداره منم کسخلم ورداش بچه رو اورد نزدیکم یه لبخندیم زد بعد دیگه با نی‌نی چش توو چش شده بودم داشتیم بازی میکردیم جاتون خالی پر از حسای آخجون و اینا. ولی موقع خدافظی یخده اذیت شدم اونجاش جاتون خالی نباشه. انگشتمو با دستش گرفته بود بوسش کردم که بفمه باید ولم کنه که برم؛ چون من یه آدم بزرگم که باید برم به کارای مهمم برسم و نمیتونم همه‌ی وقتمو با یه نی‌نی بامزه که میون اونهمه آدم، منِ گاوُ حتی به مامانشم ترجیح میده، تلف کنم. بچه‌ی خنگی نبود زود فمید دستمو ول کرد ولی خب یه جوری واسه آخرین بار نیگام کرد که حس کردم داره توو دلش میگه خره تو که مث منی چرا داری ادا بزرگترارو درمیاری! و متأسفانه حق داشت . . . 
مادر تار موی سفید کنار شقیقه‌مو دید 

دریا

چقدر دلم شنیدن میخواد. شنیدن شعر. شنیدن حرف قشنگ. شنیدن صدای قشنگ. شنیدن ساز قشنگ. شنیدن ِ آب یا آتیش یا باد لای خوشه‌های گندم ـ بی‌دغدغه، آرام.

عقل‌کشی

یه جف عقلامو کشیدم یه جفتش مونده هنوز. ندونامو میگم. بعد عرضم خدمتتون که برای اون جفتی که مونده هنوز الان یه ساله هی وخ میگیرم هی دو روز مونده بعضاً یه ساعت مونده زنگ میزنم کنسلش میکنم میندازمش چن هفته دیگه. قضیه ترس مرس و اینام نیستا. قضیه اینه که نه دلم میاد استعلاجی بگیرم نه دلم میاد مرخصی غیراستعلاجیمو حرومش کنم همچین آدم وژدان‌چیزی‌ام
زیاد بهت فک میکنم میدونی؟
خدا اگر اندازه‌ای داشته باشد اندازه‌اش ضعف دارم

پوف

این "اینجا بدون من" چقد خون به جگرمان کرد لنتی 

هیع

دیشب میتونستم آبستن یه دوقلو بلکه‌م یه سه‌قلو شم
این واتزآپ کرّه‌خرم باید درشو گذاش 
یه جور بدی حالم خوب نیست

آن به آن ده خخخخ

وصال او ز عمر جاودان به          خداوندا مرا آن ده که آن به

رسید مژده :)

گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند          گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند

نوروژا

امشب حافظ مرام‌کشم کرد. عرضم حوضورتون به این ترتیب که دو بار دو نیت متفاوت کردم و تفألی. و او عین دو بار چنان فال نیکی بر من انداخت و شعفی چُنان بر من مستولی گرداند که سبب شد لبخند شیطنت‌آمیز معروفم بعد از مدتها دوباره بر لبم نقش ببندد و در چشمانم پدیدار شود. خجسته فالی به امید خجسته سالی در پیش رو. 

پ.ن. بحث خجستگی و عدم خجستگی نیس البت بحث اینه که چن وخ یا چن روز نهایتا تاب خواهم آورد تا بیام اعتراف کنم که به قبر خودم خندیدم که فلان ولی خب حالا شما به روم نیارین. با تچکر

ایده‌ی یک شعر نو

اگر از احوال اینجانب فیلان

یک دلشوره‌ی عبثی داره آزارم میده. پلک چشم چپم یه هفته‌س هی و یه بند داره میپره. پوست دستم انقد خشک شده مشتمو که باز و بسته میکنم شیش جاش میترکه. گلوم دردناکه و یکی توو قلبم داره لی‌ای بازی میکنه. خواهرمم تریپ جانبازانه از ناحیه‌ی دو پا مجروح شده. قسمت شرح احوالات بابا ننه‌مم به علت ذیق وقت سانسور میکنم.

ایدون باد

امید که سال نو برای همتون مبارک باشه، غصه‌ها کم، دلتون خوش، آرامش و موفقیت فراوان، پول و مدرک و عشق و صفا و وصال یار و بوس و کنار و دلدار و همه‌ی چیزای خوبی که میخواین بهش برسین، براتون فراهم شه.
پ.ن. عیدیتونم یادم نرفته روو چشَم *:

jackpot

انتخاب رفیق برای من شبیه قماره. ادعا دارم آدما رو خوب و زود میشناسم و این ادعا رو هر بار که آدم جدیدی رو به هر نحوی در هر جایگاهی به زندگیم راه میدم، دوباره و دوباره به خودم ثابت میکنم. ثابت میکنم که در انتخاب آدما اشتبا نمیکنم. من هیچ وقت رفیقامو اشتبا انتخاب نکردم. 

کاسه زیر نیم‌کاسه

تصور یه عالم خوشبختی و وقوع رویاهای قشنگِ یه زندگی ایده‌آل در آینده انقدر خوبه و همه چیز انقدر دست یافتنی به نظر میرسه که سخت مشکوکم میکنه. حیقتش این بالذات محال نبودنش محال به نظر میرسه. عجیبه. یه حسی شبیه ترسو توم بیدار میکنه و این هیچ خوشایند نیست.

فعلا

هف‌سین نداریم 
خروار خروار کار ریخته رو سر و کولم.
خسته‌م.
خعلی.
البته تنهایی رو به برعکسش ترجیح میدم ولی خب آدمیزاد همیشه در حسرت اون چیزیه که نداره. 
تنهام.
زیاعد

چرا آخه؟

در مورد شعر الزاماً حرف نمیزنم ولی موزون نوشتن کار سختی نیست با هوشی متوسط و بدون علم و زکاوتی خاص هم  میشه اینکارو کرد. از این جهت بسیار در عجبم از این به اصطلاحِ رایج "خواننده‌"هایی که بعضاً متن آهنگاشون سوای بحث محتوایی انقدر بی‌وزن و قافیه‌ست. 
غمگینم

اسمایلی آه حسرت

خیلی دوس داشتم آدم بی‌مسئولیتی می‌بودم

سلام فامیل دور

تمایل داشتید خنده کنید خودتونو معذب نکنید بخندید هم برای سلامتی روانتون خوبه هم کالری مصرف میکنه اگه تپلید لاغر میشید اگه لاغرید گشنه میشید میرید دنبال غذا. عرضم حضورتون که توو بیمارستان با کله رفتم توو در شیشه‌ای. جوریم رفتم توش که میترسیدم وقتی صورتمو از در جدا کنم دندونام و استخون دماغم به صورت پودر شده بریزه توو دستم. بله خنده هم داره. تازه عکس صورتمم به صورت خیلی گرافیکی به مدت چن روز روی شیشه نقش بسته بود و حتی نظافتچی بیمارستانم دلش نمیومد پاکش کنه انقد چیز بود این تصویر. هیچی دیگه نتیجه‌ش روئیدن یه گردو توو پیشونی نازنیم بود و طی روزهای بعدش یه صورت کبود و سیاه شبیه آدمای کتک‌‌خورده. سنجابمم که هنوز پادگانه قسمت نشد گردومو بخوره. سر و صورتم ولی درد میکنه مسکنام ظاهراً جز خوابالودگی تأثیر دیگه‌ای روم نرّه. گفتم خبری ازم نبوده بدونید نمرده بودم رفته بودم توو در.

جیغ بنفش

 عجب گیری افتادما میگه علائم پیشگوییه درت داره ظهور میکنه

عطایت را به لقایت لقایت را به بقایت . . .

بعد من اصلا از ولف آو د وال‌استریت خوشم نیومد. هوهوهوم توش. نمیتونم فش بدم از توفیقات اجباری عدم ارتباط موستقیم با شوماهاستا. من از جردن خوشم نیومد به هر حال. اصلا دلم نمیخواد کسی که دوسش دارم شبیهش بشه. نه از نظر موفقیت شغلی و پول پارو کردنش و نه بقیه‌ی انظار که فک میکنم دلایلشم مبرهنه. اِنی وی به زعم حقیر در عرصه‌ی فیلم و فیلان کار چیپ و بازاری‌ای بود. حس میکنم وقتمو تلف کردم و اگه زن دومش انقد جذاب نبود و خودش حالا که جاافتاده‌ شده همچنان خوش استیل نبود، واقعاً باید خودمو تنها با یک دلیل خصوصی به زحمت متقاعد میکردم که تا آخر ببینمش. 

سیمین بانو

مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت
چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است
ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند
چه باک زان‌ همه دشمن چو دوست‌دار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست
مرا هزار امید است و هر هزار تویی

ها ضمناً

برای شِفام دعای عاجل یادتون نره

ظریفانه

اولین چیزی که تا چشَم میخوره بهش،  توو ذهنم میاد اینه که دوسش دارم 

زودتر رد شیم بریم

فونت اینجارم سایزشو درست میکنم فردا. خیلی ریزه سر پل صراط به فتح صاد نمیخوام جواب چشای باباقوری و کورتونو بدم

شریانه

قوّتی باشه فردا یه صله‌ی ارحامی انجام بدم ببینم کی در چه حاله
مگه من صد دفه نگفتم من پرش افکار دارم؟ میلی بیا توضیح بده براشون.
بعد من صد و بیس دفه نگفتم وقتی اینجا رو میخونید برید از پایین بیاین بالا؟ بازم باید بگم؟ مغزتون یاری نمیکنه که منطقی تره اول اون چیزی که اولتر نوشته شده بخونید بعد حرکت کنید سمت پست آخر؟

یازیخ شری هعی

گنجیشکام همشون کم و بیش کاراکترای شوخی دارن و طنازای دوسداشتنی‌ای هستن که در شرایط بد هم که باشن باز هم بامزه‌ن و می‌تونن منو به خنده وادارن. نمونه‌های بارزش همین یاسی و امید و میلی‌ن
اما شاهین طنزش از جنس دیگه‌ایه و بسیار بسیار دلچسب. شاهین گاهی تا نیمه‌های شب با حرفاش منو انقدر میخندوند که به قول خودش صدام مث صدای کولر آبی تسمه پاره کرده میشد و به واقع روز بعدش صدام بیشتر شبیه پسرای توو سن بلوغ بود تا بانویی که داره به سن اوج زیبایی زن نزدیک میشه :)) در کنار همه‌ی اینا خودش هم دوسداشتنی بود. ینی جزو ادمای خیلی دوسداشتنی زندگیم بود که خب متاسفانه مدتی ست بدون اینکه بخوام از دست دادمش و دیگه ندارمش . . .
حامدم از آدمای خیلی دوسداشتنی زندگیم بود و هیچوقت فکر نمیکردم بعد از اووووونهمه سال رفاقت با اون حجم عظیم و سنگین خاطرات و مشترکات و غیره مجبور شم ازش بگذرم و یه روز انقدر دلگیر باشم ازش که حتی حال نکنم عروسی خوارشو بش تبریک بگم. 
به هم البته ربطی نداشتن و هیچکدومشم به اون چیزی که امشب داره مغز منو سرویس میکنه ربطی نداشت ولی خب آدمیزاد زاده شده که چی؟ ـ به قول بابای دوست دوستم ـ که تلاش کنه! فلذا بنده‌م در تلاشم باهاش کنار بیام. با از دست دادن اینا نه البته؛ با از دست دادن سلامت روان پریشانم احیاناً 

هی

میگم حقت بود چن تا کشدار بارت کنم میگه بار من نه بار زندگی بائاس بکنی مکث میکنه بعد میگه هر چند زندگی خودش کشداره. ینی مث کشِ یه داره. یه کشه و یه داره. بقیه‌شو به زبون نیاوردم چون در عین اینکه داشتم غصه ‌شو میخوردم داشتم از دستش میخندم اما تفسیر حرفش این بود که دار زده میشی هی ولی چون کشیه طنابش نمیمیری هی و این پروسه هی تکرار میشه تا کش یه روزی زوارش دربره یا خاصیت ارتجاعیشو از دست بده و تو بتونی ریق رعمت و مرحمتو سربکشی بالاخره. 

آنسامبل

سمفونی پنکه سقفی پر شکسته
هجوم جیرجیرکها در ظلمت
آوای نوستالژیک آسانسورای دهه بیست
با همراهی بی‌نظیر فن اکسترن لپتاپ 
ووووووووو
در نهایت با هنرمندی نفسسسس که خسته‌س ولی بدون میکروفون یه تنه مخ آدمیزادو میگاد

نمیتونم باور کنم که ولی مجبورم بپذیرم

چقدر به مغزم فشار اومده که به اینجا رسیده! پوف

افتضاح

داره میترسونتم

الاهمع صل علا کپی و یاپیشتیر

ذهنم درگیر یه سری سلسله مسایل اعجاب‌انگیز  در مورد خودمه که تازه کشف کردم و داره به شدت میترسونتم

قیر

همیشه عادت داشته‌ام صبح و ظهر و شب هر جا که باشم اخبار گوش کنم و آخرین باری که فقط به خواندن یک روزنامه در روز بسنده کرده باشم خاطرم نیست! این البته قضیه‌ی یک ماه پیش است. الان یک ماه است که روزنامه نمیخرم و نمیخوانم. فیدهای خبری‌ام را هم صفر نکرده‌ام. یک وعده سر صبح هم بیشتر اخبار تناول نمیکنم. حال ندارم خسته‌ام. سردردهای وحشتناکی که سعی میکنم حتی خودم هم باور کنم ندارمشان نیز امانِ ناخوداگاه بیچاره‌ام را بریده‌اند و این به خستگی و خستگی‌هایم بیشتر دامن میزند. حالا چرا شلوار نمیزند نمیدانم ولی شاید چون این شعله است که دامن میزند و از انجایی که شعله اسم مؤنث است، قاعدتاً خوشتر است که دامن بزند و نه شلوار یا چیز دیگر باشد ولی چه اهمیتی دارد؟ به هر حال اون از اوضاعی که وصف کردم خدمتتون.
حالا دلیل از نوشتن این اوصافمم اینکه . . .
حالم خوش نیست آقا. اصن نمیدونم چجوری بنویسم به کدوم مرحله از عرفان دست یافتم که فیلان . . . 

:)

پایین تیتر زدم یاد رامش و فرخزاد عزیزم افتادم

دستام

+ تو خستگیت میره توو دستات به جای پاهات؟
ـ  خستگی جسمیم نه
+
ـ  دستام برای من موجودات مهمین. شاید چون فک
میکنم میتونم تمام احساسمو باعاشون منتقل کنم یا
شاید چون فک میکنم جوهره‌ی وجودمو میتونم با
دستام توی قلم جاری کنم و روی کاغذ بیارم/ بنویسم.
شاید.

:|

میگم ترامپولین میگه مخدره؟ 

به بچه‌هاتون

به بچه‌هاتون یاد بدین بتونن گریه کنن
به بچه‌هاتون یاد ندین مرد باشن
به بچه‌هاتون یاد ندین سوتون باشن 
به یچه‌عاتون یاد بدین خسته نشن قبل از اینکه خسته شن

. . .

برف اومده باشه بعد دستامو محکم ببندن بهَم بعد از دستام آویزونم کنن از یه جای بلند بعد خیسم کنن با آب یخ بعد یه پارو وردارن عین فرشی که دم عید میتکونن با پارو بیفتن به جونم بعد انقد بتکوننم تا خستگیم در بره یا حتی جونم . . .

______

حس میکنم خسته‌ترین آدم دنیام

00 : 01 : 00

لامصب یه چیزی تو صداش داره گوش آدمو لمس میکنه یه چیزی توو گلوی آدم باد میکنه :|

روایت عشق ـ بی واژه

اینا فوق‌العاده‌ن. بی نظیرن. عالیَ‌ن. خیلی خوبن. من خیلی دوسشون دارم. دوس داشتم حتی خودم جای دختره باشم و یار تجلّی تهِ اعتماد من.

ولی حیف . . .

دوس داشتم یه دختر تپل خوشکل باهوش و شیطون و حاضرجواب داشته باشم شبیه بچگیای خودم ولی خب واقعاً نمیدونم رزوی که با چشای گنده‌ی بی‌نظیرش بخواد توو چشام نگا کنه و بگه چرا منو به دنیا آوردی چی بش بگم؟ روزی که در اتاقشو بی‌هوا وا کردم و دیدم چشاش قرمزه چون یه نامردی بهش گفته توع چی؟ روزی که داشتم از دلشوره یا ترس یا نگرانی میمردم و نمیتونستم به خودم این حقو بدم که بش بگم نع یا نباید چی؟ اگه پرید و افتاد و پر و بالش . . . اگه شکست چی؟ اگه از بودنش خسته شد اگه خنده‌هاش کم شد اگه روزگارش ناخوش شد چی؟ همینا دیگه. من طاقت این چیزا رو ندارم. من حتی با تربیت یه توله سگم مشکل دارم از بس که دلم نمیاد تدابیر تربیتی رو در موردش اعمال کنم حالا فکر میکنی در مورد بچه‌ آیا؟ اونم با حساسیتا اخلاقا و انتظارات من! وا اسفا! مگه من با این وضع بچه‌مو میتونم بااااار بیارم؟ دهن خودمم سرویس کنم همه چیوئم به جون بخرم بازم نمیتونم وقتی با چشای درشت قشنگش که پر از خشم و درده داره نگام میکنه و میگه چرا منو به این دنیای کثیف اوردی، تاب بیارم. نمی‌تونم. نمی‌تونم. مطمئنم که نمی‌تونم. 

رویایی بودن

هم خطرناک است، هم ترسناک. 
هولناک است حتی. 
وگر نباشی و فرض شده باشی
دردناک حتی.

رؤیا

مبادا که فقط رویای تو باشم

فَکت الفکات

برای هستن نیاز کتمان‌ناپذیری به تنهایی دارم 

اف

اف بر این فونتای فارسی و اف بر طراح‌حروفای بیسواد بی‌هنرشون. اف آقا اُف

کی حال ادیت داره

چیپن. دون مایه‌ن. تهوع‌آورن. حال بهم زنن

اه

ای بابا از این دیس‌های عاشقانه‌ یا به عبارت بهتر ضدعاشقانه‌ها چقد بدم میاد. از عاشقانه‌های بی‌محتوای *شر و بیش از حد کیلیشه‌ای و اغراق‌آمیزم بدتره. بسیار بسیار . . .ـه / ساعت‌های زیادی نخوابیدم یادم نمیاد لغتی که می‌خوام بنویسم. یادم اومد میام ادیتش می‌کنم
میگه تو اختیار زندگی داری من زندگی را سخت مجبورم
شاید تیترشو بزنم عشق به روایتی دیگر

:)

هوووووم ایده‌ی چن تا کار صوتی جدید دارم براتون. سکوت اگر باشد و اندکی حوصله . . . 

:|

آقا من یه حساسیتی دارم در مورد هدیه دادن یعنی از محضر منوّرتون که پنهان نیس اساساً در زندگی به مسائل بسیار محدود معدودی حساسیت دارم؛ بعد این مسئله دقیقاً یکی از اون مسائل مهمه. دیگه حوضورتون عرض کنم که اصاب ندارم دیگه. این دومین بار در چن هفته‌ی اخیره که حساسیتم در مورد مقوله هدیه دادن قلقلک داده میشه. پوف