آدم رهایی هستم . یه جا بند نمیشم . به چیزی هم پابند نمیشم . از مسئولیتم بیزارم . درست . ولی خب مسئولیت بالاجبار و ناخواسته زیاد دارم مع الاسف. منتها ممولا با اینکه از داشتنشون بیزارم اما دیگه وقتی رو دوشمه درست و تا ته انجامش میدم. فقط مشکل اینجاس که، الان که این جملهی آخرو نوشتم عرق شرم رو پیشونیم نشست. برای اینکه کشف کردم مسئولیت رفاقت تنها مسئولیت غیراجباری توی زندگیمه و در عین حال هم تنها مسئولیتی که ظاهراً هیچ وقت درست از پسش برنیومدم . . .
اون قسمتیش که کوتاهی کردم در حق رفیقی البته؛ مطمئناً تقصیر خودم نبوده و من در شرایطی که پیش اومده ناگزیر بودم اونجوری رفتار کنم که کردم، گرچه ناروا در بحث ادای مسئولیت رفاقت وفیلان. لیکن! اون بخشیش که اصن رفاقتو شروع کردم و ادامه دادم و اجازه دادم کسی بهم نزدیک وابسته یا دلبسته بشه که بعد با کمبود و نبودم اذیت شه، از حماقت و بیشعوری خودم بوده اکثراً. نباید بذارم کسی نزدیکم شه ولی چه کنم خب طبیعت بشر . . . / *شره میدونم. حتی اینکه قبل و لابه لای رفاقتامم یه خط در میون یاداوری میکنم حواست باشه فیلان نشه که بعدا فیلان نشی هم *شره. من نباید . . . میدونم.
به هر حال اگر شما هم از دوستا یا گنجیشکای منید و دلتون گاهی برام تنگ میشه و این دلتنگی یا نبودنهای هر از چندگاهیام آزارتون میده، فقط میتونم بگم شرمنده. از اون قبیل آدمائیم که بودنم اذیته، نبودنم فاجعه. میدونم. نبخشید ولی بدونید میدونم. با تچکر