فایل صوتیشو اگه عمری بود میذارم که خواستید گوش کنید. مخلص.

انقدر خورده باشی که موقع روشن کردن سیگار اگر ها کنی، شبیه بچه اژدها آتش بدمی و آنقدر بیخیال شده باشی که ها کنی و روشن نشوی و آنقدر خراب باشی که همپای سیگار و دودِ دمت خاکستر شوی و آنقدر نحس باشی که خاکسترت گویی در آن ِ ثانی باز به هم پیوسته شود و از نو توئی کذایی بسازد، پس باد هم تو را به هیـــــعـچ کجا نبَرَد.
مردی بی‌تاب تو باشد و تو تاب نداشته باشی. مردی همه هستی‌اش به تو بسته باشد و تو هستی‌ات را به حراج گذاشته باشی. نفس کسی باشی و یکی در چند نفس نداشته باشی؛ شبیه اینکه آسمان مال تو باشد و ستاره‌ی سهیلی نداشته باشی. 
به هر چیزی که خواستی الّا یکی تا به امروز رسیده باشی؛ حتی نزاییده مادر شده باشی اما همیشه در حسرت پژواک تن هنگام فرار از دیر رسیدن باشی.
بیزار از دویدن محکوم به همیشه تاختن باشی. شیفته‌ی تنهایی، بی‌توقع، ساده، آرام، خشم را ته در خود فرو برده، فراوان از جام درد، در پی هم خنجر ناب رفاقت خورده، تا ته بی‌نهایت خسته باشی. باشی و نخواهی و مجبور باشی که باشی. 
پاییز باشد و برگریزان باشد و نم نم باران باشد و دست خالی تو بی جان جانان باشد و روزها کوتاه و در پی هم هی تاریک و شب باشد و طعم گس گلودرد باشد و 
تو،
در آستانه‌ی به در آمدن جانت ایستاده باشی و فکر کنی که ما را چه به معشوق بودن که ای کاش هیچوقت نه معشوق؛ که از روز ازل نبودیم. 
و تع سیگاری که بی‌هوا انگشتانت را می‌سوزاند و رشته‌ی افکارت را از هم گسیخته، حواست را همچون دمپائی توالتی که سوسک بالداری را از سر چاه فضولات می‌پراند، می‌پراند.
هنوز باران می‌بارد و تو هنوز مست و خراب، تصنیف یادگار دوست را دوره‌کنان، از بودن خود سخت در عذابی.