از اونور دنیا

وسط شام پاشده گوشیشو آورده که بیاد سراغ من. میگم خو چه عجله‌ای بود؟ میگه یهو دلم برات تنگ شد اندازه‌ی یه دونه‌ی نمک شد! خو آدمیزاد در اون لحظه از فرط ذوق و خنده بمیره روا نیس؟