اعترافات ظریفانه و خیس

امروز گریه کردم چون داشتیم در مورد یه چیزی حرف میزدیم که باعث شد من یادم بیفته به نظرم چقد خوب بود و یهو چقدر بد شد. من تاحالا در مورد آدما انقدر اشتباه نکرده بودم. اشکال نداره آدم اشتباه میکنه دیگه. پیش میاد. ولی آخه من بهش اجازه داده بودم نزدیکم شه. من حتی بدون اینکه دغدغه مسائل امنیتی داشته باشم فامیلی کاملمو و حتی پدرمو بهش معرفی کردم... شایدم اعتراف نکرد ولی بعد از همینا و به خاطر کشف حس حقارت در مقابلم اینجوری تغییر کرد یا عوضی شد. شاید نگفت ولی خجالت کشید از خود خودآدم‌پندارش در طول این دوران. حالا هر چی و به درک ولی خب من امروز گریه کردم. البته چون با تلفن حرف میزدیم داشتم صدای خنده در میاوردم ولی توو واقعیت دونه‌های اشکم افتاد توو زیرسیگاری‌ای که زیر دستم بود.